🖤فیک مافیایی شب پارت20🖤
🖤فیک مافیایی شب پارت20🖤
لینا: نمیدونم چجوری جامون رو پیدا کردن...
کوک: رونا بیهوش شد و ما تمام افراد لینا
رو گرفتیم و خود لینا فرار کرد...
رونا رو بردم کاخ
لینا: من فرار کردم ولی دیگه نمیتونستم
اینجا بمونم وافراد هام رو گرفتن..
وتنها کاری که میتونم بکنم
برگردم خونه خودم...
کوک: دکتر خبر کردم اومد بالای سرش و پماد داد برای زخم هاش..
انقدر خسته بودم که نفهمیدم
کی خوابم برد
رونا: چشمامو باز کردم بدنم درد میکرد..
و کوفته شده بود دیدم کوک چهار زانو
بغل تخت خوابیده خیلی زیبا بود.
یه پتو انداختم روش که بیدار شد..
بیدارت کردم؟
کوک: نه کی بهوش اومدی.؟
رونا: همین الان تو خوبی چیزیت نشده؟
کوک: اره من خوبم دکتر خبر کردم..
دکتر: حالشون خوبه باید یکم
استراحت کنن..
کوک: بله حتما..
رونا مگه نگفتم که دردسر درست نکنی
من امشب عملیات دارم..
رونا: مگه من از عمد این کارو کردم
اون سلیطه بی همه چیز... ای وای ببخشید دیگه حرف بد نمیزنم..
لینا: نمیدونم چجوری جامون رو پیدا کردن...
کوک: رونا بیهوش شد و ما تمام افراد لینا
رو گرفتیم و خود لینا فرار کرد...
رونا رو بردم کاخ
لینا: من فرار کردم ولی دیگه نمیتونستم
اینجا بمونم وافراد هام رو گرفتن..
وتنها کاری که میتونم بکنم
برگردم خونه خودم...
کوک: دکتر خبر کردم اومد بالای سرش و پماد داد برای زخم هاش..
انقدر خسته بودم که نفهمیدم
کی خوابم برد
رونا: چشمامو باز کردم بدنم درد میکرد..
و کوفته شده بود دیدم کوک چهار زانو
بغل تخت خوابیده خیلی زیبا بود.
یه پتو انداختم روش که بیدار شد..
بیدارت کردم؟
کوک: نه کی بهوش اومدی.؟
رونا: همین الان تو خوبی چیزیت نشده؟
کوک: اره من خوبم دکتر خبر کردم..
دکتر: حالشون خوبه باید یکم
استراحت کنن..
کوک: بله حتما..
رونا مگه نگفتم که دردسر درست نکنی
من امشب عملیات دارم..
رونا: مگه من از عمد این کارو کردم
اون سلیطه بی همه چیز... ای وای ببخشید دیگه حرف بد نمیزنم..
۳۸.۰k
۱۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.