Part71
#Part71
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
از وقتی این خونه رو خریده بودم و غرق شده بودم تو این زندگی یادم رفته بود که خوب رفتار کنم
همش ذهنم مشغول بود همش برای ساختن این ثروت یک ساله داشتم خودکشی میکردم
دو بار از مرگ قطعی و کشته شدن قطعی برگشته بودم
خیلی وقت بود با ترس و استرس داشتم زندگی میکردم
ولی الان حالم خوبه
در گاراژ رو باز کردم و رفتم سمت ماشین ها
به ماشین ته گاراژ نگاه کردم و لبخندی زدم
کم مونده به دستت صاحبت برسی!
به سه تا ماشین دیگم با ناراحتی نگاه کردم
بله یاسی خانم این رو مناسب دونستند
دزدگیر رو زدم و سوار ماشین شدم
اول باید یه سر میرفتم نمایندگی بعد باید به جلسه ی امروز میرسیدم
امروز زیاد از حد خنده رو شده بودم
همه با تعجب نگام میکردند
اون اخم وحشتناک این چند سال رو صورتم نبود
مهران مدیر اصلی نمایندگی شعبه ی اصلیم بود با تعجب نگام کرد
_ سام خان امروز کبکت خروس میخونه ها!
دستی رو شونش گذاشتم
+ امروز بعد از ٣ سال خوبم خیلی هم خوبم
خنده ی بلندی کرد
_ خوبه بعد از یک سال و خورده ای شما رو خنده رو دیدیم
لبخند سنگینی زدم
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
از وقتی این خونه رو خریده بودم و غرق شده بودم تو این زندگی یادم رفته بود که خوب رفتار کنم
همش ذهنم مشغول بود همش برای ساختن این ثروت یک ساله داشتم خودکشی میکردم
دو بار از مرگ قطعی و کشته شدن قطعی برگشته بودم
خیلی وقت بود با ترس و استرس داشتم زندگی میکردم
ولی الان حالم خوبه
در گاراژ رو باز کردم و رفتم سمت ماشین ها
به ماشین ته گاراژ نگاه کردم و لبخندی زدم
کم مونده به دستت صاحبت برسی!
به سه تا ماشین دیگم با ناراحتی نگاه کردم
بله یاسی خانم این رو مناسب دونستند
دزدگیر رو زدم و سوار ماشین شدم
اول باید یه سر میرفتم نمایندگی بعد باید به جلسه ی امروز میرسیدم
امروز زیاد از حد خنده رو شده بودم
همه با تعجب نگام میکردند
اون اخم وحشتناک این چند سال رو صورتم نبود
مهران مدیر اصلی نمایندگی شعبه ی اصلیم بود با تعجب نگام کرد
_ سام خان امروز کبکت خروس میخونه ها!
دستی رو شونش گذاشتم
+ امروز بعد از ٣ سال خوبم خیلی هم خوبم
خنده ی بلندی کرد
_ خوبه بعد از یک سال و خورده ای شما رو خنده رو دیدیم
لبخند سنگینی زدم
۶.۵k
۲۴ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.