همسر اجباری ۲۵۶
#همسر_اجباری #۲۵۶
تو هم تو خلوتت دلتنگه من میشی
همین حست برام یه دنیا می ارزه
آه میکشم هر روز از اینکه بی هوا رفتی
گاهی وقتا حس میکنم با یکی دیگه هستی
آه میکشم هر روز از اینکه بی هوا چرا رفتی
حسم میگه که االن با یکی دیگه هستی
آه میکشم تمومه لحظه هام جون میگیره اگه برگردی تازه میشم با هوات
این شده رویایه هر روز من که باز قراره بشنوم صدات
بیا بیا نذار که قلب عاشقم تو این قفس بمیره برگرد
بیا بیا فضایه خونه سوت و کوره نمیشه بی تو سر کرد
آه میکشم هر روز از اینکه بی هوا رفتی
گاهی وقتا حس میکنم با یکی دیگه هستی
آه میکشم هر روز از اینکه بی هوا چرا رفتی حسم میگه که االن با یکی دیگه هستی.
آهنگ تموم شد واقعا آنا چی کشیده بود تو نبودم . خیلی افسرده شده بود. خیلی.
-چطوربود آریا.
-عالی بود عشقم مث خودت.
بعد از اون تا ساعت دو تمرین کردیم .
موقع خواب شد آنا رفت مسواک زدو از دستشویی داشت میومد بیرون که رفتم. از پشت سرش .
گفتم.پخخخخ.
چنان جیغی زد که پرده گوشمام به هم چسبیدن.
منم ازخنده داشتم ولو میشدم.دمپایشو در اورد کوبید تو سرم و فرار کرد سمت اتاق تا به خودم اومدم بگیرررمش
دیر بودو دوییدم سمتش اما رفت تو اتاق قبلیش و درو بست....
هوی آنا باز کن اون درو دیوونه کاریت ندارم بیا تو اتاقت بخواب مگه نگفتم حق نداری بری اینجا بخوابی؟
...
آنا...
از سر شب دلم درد میکرد حاال بااین ورجه وورجه های امشب بد تر شد پشت در نشستمو تکیه مو دادم به در آریا
داشت همش صدام میزدو به در میزد.
جوابشو ندادم شایدبره اما...یهویی با فشاری که آریا به در اورد منم سر خوردم . آریا از الی در اومد تو . سرمو بر
داشتمو نگاهش کردم از باال داشت با اخم نگام میکرد.
بعد که منو تو اون حالت دید که پاموتو دلم جمع کرده بودم و یه آی خفیف گفتم.
رنگ نگاهش عوض شد.
آنا چی شدی.
نمیشد که بگم چه مرگمه خجالت میکشیدم.
هیچی فقط معدم درد میکنه.
آریا دوساعت پیشم گفت خسته ام حتما االن خوابش میاد.
-خانمم این خونه چیزی که زیاد هست قرصه معدست.به لطف معدم.زودتر پیگفتی.
ای خدا حاال باید چکار کنم ناچار بودم بخورم .
رفتیم تو آشپز خونه. یه لیوان آب و یه قرص بهم داد ای خدا قرص اشتباهیییی ....
-آنا مطمئنی معدته آخه معده که اونجا نیست تو ازش دست گرفتی؟!
یه نگاه به دستام کردم یکم خم شده بودم جلو و دستام دقیقا جایی گذاشته بودم که به معدم ربطی نداشت.وای خدا
چه سوتی بزرگی .
-هیچی ...بابا دستم سرخورده پایین... آی...
قرص و خوردم و رفتم تو حال دراز کشیدم رو کاناپه آریا هم تلوزیونو روشن کرد...
دلم بد جوری امونمو بریده بود ...واییی خدا...
تو هم تو خلوتت دلتنگه من میشی
همین حست برام یه دنیا می ارزه
آه میکشم هر روز از اینکه بی هوا رفتی
گاهی وقتا حس میکنم با یکی دیگه هستی
آه میکشم هر روز از اینکه بی هوا چرا رفتی
حسم میگه که االن با یکی دیگه هستی
آه میکشم تمومه لحظه هام جون میگیره اگه برگردی تازه میشم با هوات
این شده رویایه هر روز من که باز قراره بشنوم صدات
بیا بیا نذار که قلب عاشقم تو این قفس بمیره برگرد
بیا بیا فضایه خونه سوت و کوره نمیشه بی تو سر کرد
آه میکشم هر روز از اینکه بی هوا رفتی
گاهی وقتا حس میکنم با یکی دیگه هستی
آه میکشم هر روز از اینکه بی هوا چرا رفتی حسم میگه که االن با یکی دیگه هستی.
آهنگ تموم شد واقعا آنا چی کشیده بود تو نبودم . خیلی افسرده شده بود. خیلی.
-چطوربود آریا.
-عالی بود عشقم مث خودت.
بعد از اون تا ساعت دو تمرین کردیم .
موقع خواب شد آنا رفت مسواک زدو از دستشویی داشت میومد بیرون که رفتم. از پشت سرش .
گفتم.پخخخخ.
چنان جیغی زد که پرده گوشمام به هم چسبیدن.
منم ازخنده داشتم ولو میشدم.دمپایشو در اورد کوبید تو سرم و فرار کرد سمت اتاق تا به خودم اومدم بگیرررمش
دیر بودو دوییدم سمتش اما رفت تو اتاق قبلیش و درو بست....
هوی آنا باز کن اون درو دیوونه کاریت ندارم بیا تو اتاقت بخواب مگه نگفتم حق نداری بری اینجا بخوابی؟
...
آنا...
از سر شب دلم درد میکرد حاال بااین ورجه وورجه های امشب بد تر شد پشت در نشستمو تکیه مو دادم به در آریا
داشت همش صدام میزدو به در میزد.
جوابشو ندادم شایدبره اما...یهویی با فشاری که آریا به در اورد منم سر خوردم . آریا از الی در اومد تو . سرمو بر
داشتمو نگاهش کردم از باال داشت با اخم نگام میکرد.
بعد که منو تو اون حالت دید که پاموتو دلم جمع کرده بودم و یه آی خفیف گفتم.
رنگ نگاهش عوض شد.
آنا چی شدی.
نمیشد که بگم چه مرگمه خجالت میکشیدم.
هیچی فقط معدم درد میکنه.
آریا دوساعت پیشم گفت خسته ام حتما االن خوابش میاد.
-خانمم این خونه چیزی که زیاد هست قرصه معدست.به لطف معدم.زودتر پیگفتی.
ای خدا حاال باید چکار کنم ناچار بودم بخورم .
رفتیم تو آشپز خونه. یه لیوان آب و یه قرص بهم داد ای خدا قرص اشتباهیییی ....
-آنا مطمئنی معدته آخه معده که اونجا نیست تو ازش دست گرفتی؟!
یه نگاه به دستام کردم یکم خم شده بودم جلو و دستام دقیقا جایی گذاشته بودم که به معدم ربطی نداشت.وای خدا
چه سوتی بزرگی .
-هیچی ...بابا دستم سرخورده پایین... آی...
قرص و خوردم و رفتم تو حال دراز کشیدم رو کاناپه آریا هم تلوزیونو روشن کرد...
دلم بد جوری امونمو بریده بود ...واییی خدا...
۹.۷k
۲۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.