همسر اجباری ۲۵۸
#همسر_اجباری #۲۵۸
سرشو اورد نزدیکه گردنم اینو از نفسای
داغ و کشدارش که به پشت گردنم میخورد فهمیدم. بوسه ای به پشت گردنم زدو با دستش که دور کمرم بود شروع
کرد به ماساژ دادن دلم.و پاش انداخت رو پام . دروغ چرا ...آریا عشقم بود هیچ کس از این که تو بغل عشقش باشهبدش نمیاد و بعد از مدت ها احساس امنیت کردم ...چون االن آریا رو داشتم عزیزترین کسم پشتم بود.عین کوه...
میدونم آریا دیگه تنهام نمیزاره .آرزوی هرشب و هر لحظه ام این بود بازم آریا منو با آغوشش آروم کنه.
-بخواب خوشگلم. شبت بخیر.
ماساژای آریا رو دلم کم کم دردمو آروم کردو اصال نفهمیدم کی خوابم بردبعد از مدت ها با آرامش ...
آریا...
با صدای اذان گوشیم چشامو باز کردم میخواستم دستامو ببرم باال ویه کشی به بدنم بدم. یه چیزی رو بازوم سنگینی
میکرد.سرمو ناخداگاه برگردوندم .
لبخند رو لبام نقش بست نمیدونم چرا فکر میکردم هنوزم آنا کنارم نیست. یه ذوقی تو دلم ریخت چرخیدم سمتش
.دستمو گذاشتم رو گونه اش خدایا ممنونم...واسه همه چی ....دستمو تو موهاش نوازش میکردمو...آریا فدات
شه عروسکم...
الهی بمیرم دیشب خیلی اذیت شد... من خرو بگو چه دیر فهمیدم...ا...ا..ا قرص اشتباهیم بهش دادما...
چقد این دختر معذب بود چقد خجالت کشید...آنا خیلی فرق داشت با بقیه ....البته از حق نگذریم من همه دخترارو
قضاوت نمیکنم...آنا بهم ثابت کرد که همه مثل هم نیستن ... خیلیا خوبن این وسطا یه سریاشون یکمی میلنگن مثل
خیلی پسرا...اما خدارو شکر آنا نصیب من شد امیدوارم لیاقتشو داشته باشم. از کل دنیا یه آنا واسم کافیه.من چشم
رو همه دخترا خیلی وقته به نشونه تشکر از خدا واسه اینکه آنارو سر راهم قرار دادبستم و میبندم تا
همیشه. میخواستم بیدارش کنم اما آنا که نمیشد نماز بخونه دیشب خیلی درد داشت بزار وقت حرکت بیدارش
میکنم. یه بوس آروم نشوندم رو پیشونیش دستمو از زیر سرش بیرون آروم اوردم ...رفتم سمت دستشویی
وضوگرفتم...چایی سازو روشن کردم...
نمازمو خوندم و بعد از نماز لباسای خودمو آنا رو هم به سلیقه خودم گذاشتم امیدوارم دوست داشته باشه. دوست
داشتم همیشه وقتی بیرونیم با هم ست کنیم لباسامونو...
یه مانتوی آبی سیر که منشوری نبود بر داشتم و یه شال مشکی و یه شلوار جین مشکی. واسه آنا واسه خودمم یه
پیرهن آبی هم رنگ مانتوی آنا یه جین مشکی.واسه دور گردنمم یه شال برداشتم به رنگ مشکی...اوفففف خیلی
سخت بود ست کردن آخه زیاد همرنگ نداشتیم ...اما از این به بعد همه لباسامونو باهم ست میکنیم....ای خدا االن
شاید آنا بگه این دیگه واسه لباسامم تایین تکلیف میکنه. از اتاق اومدم بیرون وزنبیل و از تو کابینت بر داشتم و
دوتا لیوان وفالکس پر کردمو داخل زنبیل...
سرشو اورد نزدیکه گردنم اینو از نفسای
داغ و کشدارش که به پشت گردنم میخورد فهمیدم. بوسه ای به پشت گردنم زدو با دستش که دور کمرم بود شروع
کرد به ماساژ دادن دلم.و پاش انداخت رو پام . دروغ چرا ...آریا عشقم بود هیچ کس از این که تو بغل عشقش باشهبدش نمیاد و بعد از مدت ها احساس امنیت کردم ...چون االن آریا رو داشتم عزیزترین کسم پشتم بود.عین کوه...
میدونم آریا دیگه تنهام نمیزاره .آرزوی هرشب و هر لحظه ام این بود بازم آریا منو با آغوشش آروم کنه.
-بخواب خوشگلم. شبت بخیر.
ماساژای آریا رو دلم کم کم دردمو آروم کردو اصال نفهمیدم کی خوابم بردبعد از مدت ها با آرامش ...
آریا...
با صدای اذان گوشیم چشامو باز کردم میخواستم دستامو ببرم باال ویه کشی به بدنم بدم. یه چیزی رو بازوم سنگینی
میکرد.سرمو ناخداگاه برگردوندم .
لبخند رو لبام نقش بست نمیدونم چرا فکر میکردم هنوزم آنا کنارم نیست. یه ذوقی تو دلم ریخت چرخیدم سمتش
.دستمو گذاشتم رو گونه اش خدایا ممنونم...واسه همه چی ....دستمو تو موهاش نوازش میکردمو...آریا فدات
شه عروسکم...
الهی بمیرم دیشب خیلی اذیت شد... من خرو بگو چه دیر فهمیدم...ا...ا..ا قرص اشتباهیم بهش دادما...
چقد این دختر معذب بود چقد خجالت کشید...آنا خیلی فرق داشت با بقیه ....البته از حق نگذریم من همه دخترارو
قضاوت نمیکنم...آنا بهم ثابت کرد که همه مثل هم نیستن ... خیلیا خوبن این وسطا یه سریاشون یکمی میلنگن مثل
خیلی پسرا...اما خدارو شکر آنا نصیب من شد امیدوارم لیاقتشو داشته باشم. از کل دنیا یه آنا واسم کافیه.من چشم
رو همه دخترا خیلی وقته به نشونه تشکر از خدا واسه اینکه آنارو سر راهم قرار دادبستم و میبندم تا
همیشه. میخواستم بیدارش کنم اما آنا که نمیشد نماز بخونه دیشب خیلی درد داشت بزار وقت حرکت بیدارش
میکنم. یه بوس آروم نشوندم رو پیشونیش دستمو از زیر سرش بیرون آروم اوردم ...رفتم سمت دستشویی
وضوگرفتم...چایی سازو روشن کردم...
نمازمو خوندم و بعد از نماز لباسای خودمو آنا رو هم به سلیقه خودم گذاشتم امیدوارم دوست داشته باشه. دوست
داشتم همیشه وقتی بیرونیم با هم ست کنیم لباسامونو...
یه مانتوی آبی سیر که منشوری نبود بر داشتم و یه شال مشکی و یه شلوار جین مشکی. واسه آنا واسه خودمم یه
پیرهن آبی هم رنگ مانتوی آنا یه جین مشکی.واسه دور گردنمم یه شال برداشتم به رنگ مشکی...اوفففف خیلی
سخت بود ست کردن آخه زیاد همرنگ نداشتیم ...اما از این به بعد همه لباسامونو باهم ست میکنیم....ای خدا االن
شاید آنا بگه این دیگه واسه لباسامم تایین تکلیف میکنه. از اتاق اومدم بیرون وزنبیل و از تو کابینت بر داشتم و
دوتا لیوان وفالکس پر کردمو داخل زنبیل...
۹.۰k
۲۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.