همسر اجباری ۲۵۴
#همسر_اجباری #۲۵۴
سرشو گذاشت رو سینه ام
-ینی هیچ وقت تنهام نمیزاری....آریا این خواب نیست توام منو دوست داری.
تک خنده ای کردمو
-شیرینی چرا بازم مزه میریزی نمی دونی میخورمت.برو صورتتو بشور خانمم.
-نه یه کار مهم تر دارم.
با تعجب نگاهش کردمو گفت
مگه چیه؟آهاااا فهمیدم میخوای منو بوس کنی و از دلم در بیاری.
-هوع .من همچین حرفی زدم؟
-خودت نه اما دلت آره.
دستموگرفت و گفت بیا و منو برد سمت مبل و نشوند رو مبل . آروم آستین کتمو گرفت و منم دستم کشیدم.
بیرون...زخمی که رو دستم بود بخاطر کشیدن کت رو زخم سوز بدی زد
آروم چشامو روی هم فشار دادم لبمو گزیدم .ترسیدم آنی نگران شه.
آستین پیرهنمو که خونی شده بود داد با .دستم یه خراش رو ساعدم خورده بود تا حدودیم عمیق بود.حواسم به
دستم بود که صدای بغض آنی رو شنیدم.
-ببین دستتو چکار کردی دیوونه؟البد االنم خیلی سوز میزنه.
منم خواستم سر به سرش بزارم گفتم اوهوم اوهوم.خیلی.وبعد ادای گریه با صدای بلندو در اوردم.وگفتم
-ای خدااااا مردم وایییی خدا.
-دیدی دیدی درد داری.
وبعد دویید سمت آشپز خونه.
اینو با بغض گفت.با این لحنش ترکیدم از خنده.
چند لحظه بعد جعبه کمک های اولیه رو همراه خودش اورده بود کنارم نشست روی مبل دونفره. و بهم گفت بچرخ
سمتمچرخیدم سمتشوبتادین با دقت و آروم میریخت رو زخمم خیلی احتیاط میکرد. خیلی آروم بعدش باندو برداشت
زخم پنج سانت باالی مچ دستم بود و چسب آروم رو باند زد.
در طول این مدت چیزی نگفتم نمیدونم چرا احساس سبکی میکردم انگار دیگه هیچی تو دلم نبود. خواست پاشه و
جعبه روبرداره که دستشو گرفتمو کشیدمش تو بغلم داشتم واسش میمردم.
با جیغ افتاد تو بغلم آررررریا مگه دیوونه شدی.؟
-اون که بللللله خیلی وقته.
-پس خدا شفات بده .
-البته آنی خانمی الزم به ذکره که میگن دیوانه چون دیوانه بیند خوشش آییییییید.
-آریااااااا
-بفداتتتتت.
-میکشمت.
با لحن چندش آوری که از خودم سراغ داشتم. گفتم
-ای جووووون ما که کشته مردتیم پیش پیش.
و شروع کردم به قلقلک دادن آنا. آخرین باری که انقد خندیدم یادم نمیاد.
...
آناخورده شیشه هارو جارو میکرد و زیر لب همش غر غر میکرد
-هوی خاله قزی کم با خودت حرف بزن از االن تا کی باید تحمل کنم این رفتارت...
آریا به جای دید زدن من پاشو برو یکم با ویالن کار کن درسته کارتو بلدی اما خیلی وقته جدی باهاش کار نکردی...
-نمیشه فردا االن خسته ام...
با جارو دست به کمر شدو گفت نه همین االن واگرررنه...
جارو رو گرفته بود باال که بزنه.
دستمو بردم باالو گفتم تسلیم من تسلیمم االن میام برم ویالن خودمو بیارم اینارو هم عوض کنم
سرشو گذاشت رو سینه ام
-ینی هیچ وقت تنهام نمیزاری....آریا این خواب نیست توام منو دوست داری.
تک خنده ای کردمو
-شیرینی چرا بازم مزه میریزی نمی دونی میخورمت.برو صورتتو بشور خانمم.
-نه یه کار مهم تر دارم.
با تعجب نگاهش کردمو گفت
مگه چیه؟آهاااا فهمیدم میخوای منو بوس کنی و از دلم در بیاری.
-هوع .من همچین حرفی زدم؟
-خودت نه اما دلت آره.
دستموگرفت و گفت بیا و منو برد سمت مبل و نشوند رو مبل . آروم آستین کتمو گرفت و منم دستم کشیدم.
بیرون...زخمی که رو دستم بود بخاطر کشیدن کت رو زخم سوز بدی زد
آروم چشامو روی هم فشار دادم لبمو گزیدم .ترسیدم آنی نگران شه.
آستین پیرهنمو که خونی شده بود داد با .دستم یه خراش رو ساعدم خورده بود تا حدودیم عمیق بود.حواسم به
دستم بود که صدای بغض آنی رو شنیدم.
-ببین دستتو چکار کردی دیوونه؟البد االنم خیلی سوز میزنه.
منم خواستم سر به سرش بزارم گفتم اوهوم اوهوم.خیلی.وبعد ادای گریه با صدای بلندو در اوردم.وگفتم
-ای خدااااا مردم وایییی خدا.
-دیدی دیدی درد داری.
وبعد دویید سمت آشپز خونه.
اینو با بغض گفت.با این لحنش ترکیدم از خنده.
چند لحظه بعد جعبه کمک های اولیه رو همراه خودش اورده بود کنارم نشست روی مبل دونفره. و بهم گفت بچرخ
سمتمچرخیدم سمتشوبتادین با دقت و آروم میریخت رو زخمم خیلی احتیاط میکرد. خیلی آروم بعدش باندو برداشت
زخم پنج سانت باالی مچ دستم بود و چسب آروم رو باند زد.
در طول این مدت چیزی نگفتم نمیدونم چرا احساس سبکی میکردم انگار دیگه هیچی تو دلم نبود. خواست پاشه و
جعبه روبرداره که دستشو گرفتمو کشیدمش تو بغلم داشتم واسش میمردم.
با جیغ افتاد تو بغلم آررررریا مگه دیوونه شدی.؟
-اون که بللللله خیلی وقته.
-پس خدا شفات بده .
-البته آنی خانمی الزم به ذکره که میگن دیوانه چون دیوانه بیند خوشش آییییییید.
-آریااااااا
-بفداتتتتت.
-میکشمت.
با لحن چندش آوری که از خودم سراغ داشتم. گفتم
-ای جووووون ما که کشته مردتیم پیش پیش.
و شروع کردم به قلقلک دادن آنا. آخرین باری که انقد خندیدم یادم نمیاد.
...
آناخورده شیشه هارو جارو میکرد و زیر لب همش غر غر میکرد
-هوی خاله قزی کم با خودت حرف بزن از االن تا کی باید تحمل کنم این رفتارت...
آریا به جای دید زدن من پاشو برو یکم با ویالن کار کن درسته کارتو بلدی اما خیلی وقته جدی باهاش کار نکردی...
-نمیشه فردا االن خسته ام...
با جارو دست به کمر شدو گفت نه همین االن واگرررنه...
جارو رو گرفته بود باال که بزنه.
دستمو بردم باالو گفتم تسلیم من تسلیمم االن میام برم ویالن خودمو بیارم اینارو هم عوض کنم
۸.۴k
۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.