پارت ۷۴
#پارت_۷۴
روز عقدمون رسید...شاید اگه دلینا نبود الان عروسیمونم گرفته بودیم...بالاخرع اسممون میرف تو شناسنامهٔ هم....منو آنا جای خودمون نشستیم...آنا همون لباسایی که خریده بود بود و پوشیده بود.تو آرایششم ی رژ زرشکی بود که کلی دعواش کردم و اونم گفت روز عقدمه هرکار بخوام میکنم..سالن محضر پر بود..دورتادور سالن نشسته بودن البته عرفان داشت فیلم میگرفت...تانیا و آلما پارچه رو گرفته بودن بالاسرمون...تینا هم میخواس قند بسابهیاشار محو تیا بود...سرمو بردم زیر گوش آنا
+باشارو نگاه کن
سرشو گرفت بالا...یاشارو نگاه کرد...یهوپقی زد زیر خنده
_چقد ضابعس
+خیلی...
_این که خوشش اومدع چرا حرکتی نمیزنه
+نمیدونم والا
عاقد گفتکه شناسنامه هارو بدبم بهش...امیر از دور اشاره میکرد دعا کن نفر بعدی من نباشم...دیوانس این بشر...عاقد شروع کرد
+النکاح سنتی....دوشیزه سرکار خانوم آنا رحیمی آیا وکیلم شمارا با مهریهٔ ۸۵۰ سکه تمام بهار آزادی ۱۳۸۰گل رز..یک جام آینه شمعدان..یک جلد کلام الله مجید به عقد دائم جناب آقای آرتین آریا فر در بیاورم؟..آیا وکیلم؟
تانیا سریع گفت:عروس رفته گل بچینه
ای تانیا خفه نشی...این مسخره بازیا چیه آخه..عاقد دوباره خوند
+آیا وکیلم
ایندفعه آلما گفت:عروس رفته گلاب بیاره
سومین بار:وکیلم؟
+با اجازهٔ پدر و مادرم و بقیه بزرگترا....بله
یه نفس راحت کشیدم...حلقه هارو دست هم انداختیم...چقد این لحظه رو از خدا میخواستم...آنا خیلی دوس داشت خودشو خوشحال جلوه بده...ناراحت نبودا ولی نگران بود...که منم میدونستم نگرانیش برای چیه...
+آنا
_جانم
دستمو گذاشتم رو دستش
+چرا نگرانی؟...نکنه راضی نبودی
_عه این چحرفیه..من لحظه شماری میکردم واسه این روز
+پس نگرانیت واسه چیه؟
_نگران نیستم...فقط آرتین میدونی چبه؟
+چبه؟
_دارم فکر میکنم که چجوری قراره یه عمر با من زیر یه سقف زندگی کنی؟..پیر نمیشی
+همین الانشم سه سال پیر شدم
_عه ارتین
+خب خودت میگی
_حالامن یچیزی گفتم...تو باید تایید کنی؟
+پاشو بریم دیگه..پاشو
همه اون جمع خونه ما شام دعوت داشتن...شب خوبی بود ولی آنا...
دوهفته از عقدمون گذشته بود هرروز میرفتم دنبال آنا و میرفتیم استدیو...چنتا کار دستمون بود و سرمون حسابی شلوغ بود....دلینا هم هر هفته بهم زنگ میزد و تاریخ زایمانشو یاداوری میکرد..منم واسه اینکه دهنشو ببنده یه پولی میریختم به حسابش...
+آرتین
_جانم
+یه سوال بپرسم عصبانی نمیشی
_جانم بپرس
+اگه بچت به دنیا بیاد چیکار میکنی؟..میری پیشش یا ولش میکنی
_آنا بس میکنی
+بگو تا نگی من خیالم راحت نمبشه..تو منو درک نمیکنی
_آنا من میگم احتمال داره بچه از من نباشه..انقد دلینا کثافت کاری کرده که....تونگران نباش باشه....غصه نخوریا.دیگه از اسمون سنگم بباره عمرا ولت کنم...انا ...تو غصه بخوری من میمیرم
+عه خدا نکنه
صدای ضبطو زیاد کردم و اهنگ با تو آرومم ماکان بند و گذاشتم
آنا
خدابا...هیچوقت این خوشیمونو ازمون نگیر
_آنا خانوم
+جان آنا خانوم
_موافقی آخر ماه عروسی باشه
+زوده یکم
_اصلا زود نیس..خیلیم دیر شده...الان ساعت چنده؟
+شیش
_بریم خرید؟
+آرتین هولی مگه؟
_اره.معلوم نیس
خندیدم:دیوونه
رفتیم باهم لباس عروس و کت شلوار خریدیم...خداروشکر تونستم این چند ساعتو به فکر دلینا نباشم..آرترین از قبل آتلیه و باغ و رزروکرده بود..خیلب خوشحال بودم از اینکه واقعا داریم مال هم میشیم...ولیدخب نگرانیمم دست از سرم برنمبداشت..میترسیدم یه جا وسط خوشیمون دلینا بیاد.میترسیدم..خیلی هم میترسیدم..ولی اصلا ب زبوندنیاوردم چون آرتین دعوام میکرد...
روز عقدمون رسید...شاید اگه دلینا نبود الان عروسیمونم گرفته بودیم...بالاخرع اسممون میرف تو شناسنامهٔ هم....منو آنا جای خودمون نشستیم...آنا همون لباسایی که خریده بود بود و پوشیده بود.تو آرایششم ی رژ زرشکی بود که کلی دعواش کردم و اونم گفت روز عقدمه هرکار بخوام میکنم..سالن محضر پر بود..دورتادور سالن نشسته بودن البته عرفان داشت فیلم میگرفت...تانیا و آلما پارچه رو گرفته بودن بالاسرمون...تینا هم میخواس قند بسابهیاشار محو تیا بود...سرمو بردم زیر گوش آنا
+باشارو نگاه کن
سرشو گرفت بالا...یاشارو نگاه کرد...یهوپقی زد زیر خنده
_چقد ضابعس
+خیلی...
_این که خوشش اومدع چرا حرکتی نمیزنه
+نمیدونم والا
عاقد گفتکه شناسنامه هارو بدبم بهش...امیر از دور اشاره میکرد دعا کن نفر بعدی من نباشم...دیوانس این بشر...عاقد شروع کرد
+النکاح سنتی....دوشیزه سرکار خانوم آنا رحیمی آیا وکیلم شمارا با مهریهٔ ۸۵۰ سکه تمام بهار آزادی ۱۳۸۰گل رز..یک جام آینه شمعدان..یک جلد کلام الله مجید به عقد دائم جناب آقای آرتین آریا فر در بیاورم؟..آیا وکیلم؟
تانیا سریع گفت:عروس رفته گل بچینه
ای تانیا خفه نشی...این مسخره بازیا چیه آخه..عاقد دوباره خوند
+آیا وکیلم
ایندفعه آلما گفت:عروس رفته گلاب بیاره
سومین بار:وکیلم؟
+با اجازهٔ پدر و مادرم و بقیه بزرگترا....بله
یه نفس راحت کشیدم...حلقه هارو دست هم انداختیم...چقد این لحظه رو از خدا میخواستم...آنا خیلی دوس داشت خودشو خوشحال جلوه بده...ناراحت نبودا ولی نگران بود...که منم میدونستم نگرانیش برای چیه...
+آنا
_جانم
دستمو گذاشتم رو دستش
+چرا نگرانی؟...نکنه راضی نبودی
_عه این چحرفیه..من لحظه شماری میکردم واسه این روز
+پس نگرانیت واسه چیه؟
_نگران نیستم...فقط آرتین میدونی چبه؟
+چبه؟
_دارم فکر میکنم که چجوری قراره یه عمر با من زیر یه سقف زندگی کنی؟..پیر نمیشی
+همین الانشم سه سال پیر شدم
_عه ارتین
+خب خودت میگی
_حالامن یچیزی گفتم...تو باید تایید کنی؟
+پاشو بریم دیگه..پاشو
همه اون جمع خونه ما شام دعوت داشتن...شب خوبی بود ولی آنا...
دوهفته از عقدمون گذشته بود هرروز میرفتم دنبال آنا و میرفتیم استدیو...چنتا کار دستمون بود و سرمون حسابی شلوغ بود....دلینا هم هر هفته بهم زنگ میزد و تاریخ زایمانشو یاداوری میکرد..منم واسه اینکه دهنشو ببنده یه پولی میریختم به حسابش...
+آرتین
_جانم
+یه سوال بپرسم عصبانی نمیشی
_جانم بپرس
+اگه بچت به دنیا بیاد چیکار میکنی؟..میری پیشش یا ولش میکنی
_آنا بس میکنی
+بگو تا نگی من خیالم راحت نمبشه..تو منو درک نمیکنی
_آنا من میگم احتمال داره بچه از من نباشه..انقد دلینا کثافت کاری کرده که....تونگران نباش باشه....غصه نخوریا.دیگه از اسمون سنگم بباره عمرا ولت کنم...انا ...تو غصه بخوری من میمیرم
+عه خدا نکنه
صدای ضبطو زیاد کردم و اهنگ با تو آرومم ماکان بند و گذاشتم
آنا
خدابا...هیچوقت این خوشیمونو ازمون نگیر
_آنا خانوم
+جان آنا خانوم
_موافقی آخر ماه عروسی باشه
+زوده یکم
_اصلا زود نیس..خیلیم دیر شده...الان ساعت چنده؟
+شیش
_بریم خرید؟
+آرتین هولی مگه؟
_اره.معلوم نیس
خندیدم:دیوونه
رفتیم باهم لباس عروس و کت شلوار خریدیم...خداروشکر تونستم این چند ساعتو به فکر دلینا نباشم..آرترین از قبل آتلیه و باغ و رزروکرده بود..خیلب خوشحال بودم از اینکه واقعا داریم مال هم میشیم...ولیدخب نگرانیمم دست از سرم برنمبداشت..میترسیدم یه جا وسط خوشیمون دلینا بیاد.میترسیدم..خیلی هم میترسیدم..ولی اصلا ب زبوندنیاوردم چون آرتین دعوام میکرد...
۱۰.۵k
۱۷ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.