صبح شد
صبح شد
یونا=*خمیازه * کی صبح شد .
رفتم یه دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم
رفتنم پایین پدر و مادرم روی میز نشسته بودند
مامان= عزیزم بیا صبحانه تو بخور بعد برو سرکار
یونا =نه مامان دیرم شده
مامان=دیر نکنی ها امشب خواستگاریت
یونا =باشهههههه
خداحافظ
رفتم سوار ماشین شدم و رفتم به سمت شرکت همکارم رو دیدم اسمش لیانا است
ویو لیانا
لیانا=سلام یونا خوبی چرا چشمات پف کرده
یونا=خیلی زیاد پف کرده وای من برم سرویس الان میام
ویو تیهونگ
منشی تیهونگ اسمش آریما است
اریما= آقای تیهونگ این برگه هارو باید امضا کنید
تیهونگ=باشه آریما میتونی بری بیرون
رفت بیرون
تیهونگ =اههه امروز چقدر خستمه
ویو یونا
یکم کرم زدم زیر چشمام یکم پفیش رفت
یونا =خداحافظ لیانا من باید برم خونه
لیانا =باشه عزیزم برو.
رفتم سوار ماشین شدم و به سمت خونه رفتم
مامانم =چرا انقدر دیر آمدی زود برو لباست رو بپوش
یونا= باشه
رفتم توی اتاقم لباسم رو عوض کردم و آرایش کردم و رفتم پایین
*صدای در*
هیونگ =اجوشی برو درو باز کن
اجوشی= چش خانم
مهمان ها آمده بودند
همه توی حال نشستند و هیونگ با مادر تیهونگ حرف میزد و پدرم با پدر تیهونگ حرف میزد و تیهونگ هم داشت من رو نگاه میکرد و منم سر تو گوشی بود
آقای جمز = خب دیگه ما آمدیم بچه هامون با هم دیگه زیر یک سقف باشند پسر تیهونگ رو میخوام برای یونا
پدرم =حتما
پس بچه هامون باهم دیگه ازدواج میکنند.
پدرم بچه ها شما برین توی اتاق یونا باهم صحبت کنید
یونا و تیهونگ =چش
دم در اتاقم بودیم که به تیهونگ گفتم صبر کن نیا داخل تا برم وسایلام رو مرتب کنم
تیهونگ =باشه *عصبانی *
وسایل هایم رو مرتب کردم و صداش کردم که بیاد داخل اتاقم امد و نشست توی اتاقم
تیهونگ =چه اتاق مرتبی داری این قرصه روی میز چیه قرص خواب می خوری
یونا =به وسایل هام دست نزن و به تو ربطی نداره من چه قرصی بخورم
تیهونگ =باید بدونم که همسر آیندم چه چور دختریه دربارهی خودت بگو
یونا =نیاز نیست دربارهی من بدونی
تیهونگ بلند شد و آمد سمتم شونم رو گرفت
و گفت با من اینجوری حرف نزن که اتفاقی خوبی برایت پیش نمی یاد
و رفت بیرون منم رفتم بیرون که پدرم نگه چرا باهم نیومدی رفتیم نشستیم پدرم با آقای جمز داشتن دربارهی کی ازدواج کنیم حرف میزدن
مادر تیهونگ =بزاریم برای هفته ی بعد که زود تموم شه بچه ها هم برن توی خونشو ن
هیون=اره فکر خوبیه
آقای جمز =وای خیلی خوشحالم که قرار نوه دار شم *خنده*
پدرم =اره *خنده *
مادر تیهونگ =دیگه بعد ازدواج باید دست بکار بشوند
یونا زمزمه کرد و گفت چجور می تونند جلوی ما دربارهی بچه حرف بزنند
نظراتون رو تی کامنت ها بگین که پارت بعدی هم بزارم عدد ۴ بزارین💗
یونا=*خمیازه * کی صبح شد .
رفتم یه دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم
رفتنم پایین پدر و مادرم روی میز نشسته بودند
مامان= عزیزم بیا صبحانه تو بخور بعد برو سرکار
یونا =نه مامان دیرم شده
مامان=دیر نکنی ها امشب خواستگاریت
یونا =باشهههههه
خداحافظ
رفتم سوار ماشین شدم و رفتم به سمت شرکت همکارم رو دیدم اسمش لیانا است
ویو لیانا
لیانا=سلام یونا خوبی چرا چشمات پف کرده
یونا=خیلی زیاد پف کرده وای من برم سرویس الان میام
ویو تیهونگ
منشی تیهونگ اسمش آریما است
اریما= آقای تیهونگ این برگه هارو باید امضا کنید
تیهونگ=باشه آریما میتونی بری بیرون
رفت بیرون
تیهونگ =اههه امروز چقدر خستمه
ویو یونا
یکم کرم زدم زیر چشمام یکم پفیش رفت
یونا =خداحافظ لیانا من باید برم خونه
لیانا =باشه عزیزم برو.
رفتم سوار ماشین شدم و به سمت خونه رفتم
مامانم =چرا انقدر دیر آمدی زود برو لباست رو بپوش
یونا= باشه
رفتم توی اتاقم لباسم رو عوض کردم و آرایش کردم و رفتم پایین
*صدای در*
هیونگ =اجوشی برو درو باز کن
اجوشی= چش خانم
مهمان ها آمده بودند
همه توی حال نشستند و هیونگ با مادر تیهونگ حرف میزد و پدرم با پدر تیهونگ حرف میزد و تیهونگ هم داشت من رو نگاه میکرد و منم سر تو گوشی بود
آقای جمز = خب دیگه ما آمدیم بچه هامون با هم دیگه زیر یک سقف باشند پسر تیهونگ رو میخوام برای یونا
پدرم =حتما
پس بچه هامون باهم دیگه ازدواج میکنند.
پدرم بچه ها شما برین توی اتاق یونا باهم صحبت کنید
یونا و تیهونگ =چش
دم در اتاقم بودیم که به تیهونگ گفتم صبر کن نیا داخل تا برم وسایلام رو مرتب کنم
تیهونگ =باشه *عصبانی *
وسایل هایم رو مرتب کردم و صداش کردم که بیاد داخل اتاقم امد و نشست توی اتاقم
تیهونگ =چه اتاق مرتبی داری این قرصه روی میز چیه قرص خواب می خوری
یونا =به وسایل هام دست نزن و به تو ربطی نداره من چه قرصی بخورم
تیهونگ =باید بدونم که همسر آیندم چه چور دختریه دربارهی خودت بگو
یونا =نیاز نیست دربارهی من بدونی
تیهونگ بلند شد و آمد سمتم شونم رو گرفت
و گفت با من اینجوری حرف نزن که اتفاقی خوبی برایت پیش نمی یاد
و رفت بیرون منم رفتم بیرون که پدرم نگه چرا باهم نیومدی رفتیم نشستیم پدرم با آقای جمز داشتن دربارهی کی ازدواج کنیم حرف میزدن
مادر تیهونگ =بزاریم برای هفته ی بعد که زود تموم شه بچه ها هم برن توی خونشو ن
هیون=اره فکر خوبیه
آقای جمز =وای خیلی خوشحالم که قرار نوه دار شم *خنده*
پدرم =اره *خنده *
مادر تیهونگ =دیگه بعد ازدواج باید دست بکار بشوند
یونا زمزمه کرد و گفت چجور می تونند جلوی ما دربارهی بچه حرف بزنند
نظراتون رو تی کامنت ها بگین که پارت بعدی هم بزارم عدد ۴ بزارین💗
- ۵۴۷
- ۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط