پارت ۸۰ رمان سفر عشق
#پارت_۸۰ #رمان_سفر_عشق
رسام انقد بهم میوه و آجیل میداد که چاق شده بودم بهشم میگم میگه:نه عزیز من بچه داره رشد میکنه وگرنه چاق نشدی همون باربی خوش هیکلی که بودی هستی
منکه میدونم واسه دست به سر کردن من میگه الانم داره پسته میده بخورم
من:وای رسام بسه
رسام:بخور حرف نباشه
پوفی کشیدم رفت آشپزخونه و با یه پاکت آب پرتقال برگشت
رسام:بخور دو ساعت دیگه باید بریم سونوگرافی
آب پرتقالو کامل خوردم رسام بازم آورد چون واسه سونو باید نوشیدنی زیاد بخوری تقریبا چهار تا پاکت آبمیوه خوردم
رسام:پاشو حاضر شو بریم مطب مامان
دکترم مامان بود
شلوار ساپورتی راحتمو پوشیدم و یه مانتو خفاشی طوسی و شال آبی آرایش همیشگی مو انجام دادم و در آخر رژ گلبهی زدم
رسامم جین طوسی و تیشرت آبی پوشید کالج مشکیمو پوشیدم رسامم همینطور
رفتیم سوار ماشین شدیم و رسام حرکت کرد سمت مطب مامان
رسیدیم رسام کمک کرد پیاده شم
رفتیم داخل مطب السا و راشا هم بودن سلام و احوالپرسی کردیم
من:السا خیلی قلمبه شدی
السا چشم غره ای رفت بهم:خودتم تا چند ماه دیگه میشی
راشا:نزنین همو حالا
رسام:واسه سونو اومدین
راشا:نه تایین زمان زایمان السا
من:وای زایمان
رسام:میترسی
با مظلومیت سر تکون دادم رسام بغلم کرد
السا و راشا رفتن نوبت ما شد رفتیم داخل
من و رسام:سلام مامان
مامان:سلام مامان بابای خوشگل
مامان من و رسام بغل کرد و بوسید
رو تخت خابیدم و رسام لباسامو داد بالا و خم شد شکم بالا اومدمو بوسید ۴ ماهم بود
مامان:خب ببینم نوم چطوره
مایعی ریخت رو شکمم و دستگاهی گذاشت
مامان لبخند زد:حالش خوبه خوبه تپل مپل من هنوز ۴ ماهشه ۳ کیلو قربونش برم
من:بس که رسام بهم غذا و هرچی گیرش میاد میده
مامان:کار خوبی میکنه
رسام نیشش باز شد چپ چپ نگاش کردم
من:مامان بچم جنسیتش چیه؟
مامان:یه گل پسر ناز
من:واااااای بچم پسره قربونش برم 😘 😍
رسام با لبخند نگام کرد مامان شکممو پاک کرد و لباسمو درست کرد
رسام کمکم کرد بلند شم وقتی سرپا شدم محکم بغلم کرد:قربون جفتتون برم تو و پسرم دنیای منین زندگی هام
مامان بعد از سفارش زیاد و دادن دارو گفت مشکلی نیست
رفتیم خونه رسام اینا بین راه رسام شیرینی گرفت
رسیدیم خونه اشون رفتیم داخل و بعد از پیاده شدن داخل خونه شدیم
رسام بلند بلند داد زد:مامان...بابا...رهام...رسا
همه اومدن دم در
بابا:چته داد میزنی
رسام:خوشحالم پدر من خوشحال
مامان:خیر باشه
رسام:خیره خیره بچم اگه گفتین چیه
بابا و رهام:دختر؟؟
رسا:پسر
رسام بشکنی زد و گفت:آباریکلا رسا خانوم
جعبه شیرینی رو گرفت جلوش و گفت:چون درست حدس زدی یه دونه بردار
مامان:قربون عروسم و پسرم برم
لب برچیدم:پسرم چی؟
مامان:دورش بگردم من
رسام به همه شیرینی داد و بعد رفت آشپزخونه
رسام انقد بهم میوه و آجیل میداد که چاق شده بودم بهشم میگم میگه:نه عزیز من بچه داره رشد میکنه وگرنه چاق نشدی همون باربی خوش هیکلی که بودی هستی
منکه میدونم واسه دست به سر کردن من میگه الانم داره پسته میده بخورم
من:وای رسام بسه
رسام:بخور حرف نباشه
پوفی کشیدم رفت آشپزخونه و با یه پاکت آب پرتقال برگشت
رسام:بخور دو ساعت دیگه باید بریم سونوگرافی
آب پرتقالو کامل خوردم رسام بازم آورد چون واسه سونو باید نوشیدنی زیاد بخوری تقریبا چهار تا پاکت آبمیوه خوردم
رسام:پاشو حاضر شو بریم مطب مامان
دکترم مامان بود
شلوار ساپورتی راحتمو پوشیدم و یه مانتو خفاشی طوسی و شال آبی آرایش همیشگی مو انجام دادم و در آخر رژ گلبهی زدم
رسامم جین طوسی و تیشرت آبی پوشید کالج مشکیمو پوشیدم رسامم همینطور
رفتیم سوار ماشین شدیم و رسام حرکت کرد سمت مطب مامان
رسیدیم رسام کمک کرد پیاده شم
رفتیم داخل مطب السا و راشا هم بودن سلام و احوالپرسی کردیم
من:السا خیلی قلمبه شدی
السا چشم غره ای رفت بهم:خودتم تا چند ماه دیگه میشی
راشا:نزنین همو حالا
رسام:واسه سونو اومدین
راشا:نه تایین زمان زایمان السا
من:وای زایمان
رسام:میترسی
با مظلومیت سر تکون دادم رسام بغلم کرد
السا و راشا رفتن نوبت ما شد رفتیم داخل
من و رسام:سلام مامان
مامان:سلام مامان بابای خوشگل
مامان من و رسام بغل کرد و بوسید
رو تخت خابیدم و رسام لباسامو داد بالا و خم شد شکم بالا اومدمو بوسید ۴ ماهم بود
مامان:خب ببینم نوم چطوره
مایعی ریخت رو شکمم و دستگاهی گذاشت
مامان لبخند زد:حالش خوبه خوبه تپل مپل من هنوز ۴ ماهشه ۳ کیلو قربونش برم
من:بس که رسام بهم غذا و هرچی گیرش میاد میده
مامان:کار خوبی میکنه
رسام نیشش باز شد چپ چپ نگاش کردم
من:مامان بچم جنسیتش چیه؟
مامان:یه گل پسر ناز
من:واااااای بچم پسره قربونش برم 😘 😍
رسام با لبخند نگام کرد مامان شکممو پاک کرد و لباسمو درست کرد
رسام کمکم کرد بلند شم وقتی سرپا شدم محکم بغلم کرد:قربون جفتتون برم تو و پسرم دنیای منین زندگی هام
مامان بعد از سفارش زیاد و دادن دارو گفت مشکلی نیست
رفتیم خونه رسام اینا بین راه رسام شیرینی گرفت
رسیدیم خونه اشون رفتیم داخل و بعد از پیاده شدن داخل خونه شدیم
رسام بلند بلند داد زد:مامان...بابا...رهام...رسا
همه اومدن دم در
بابا:چته داد میزنی
رسام:خوشحالم پدر من خوشحال
مامان:خیر باشه
رسام:خیره خیره بچم اگه گفتین چیه
بابا و رهام:دختر؟؟
رسا:پسر
رسام بشکنی زد و گفت:آباریکلا رسا خانوم
جعبه شیرینی رو گرفت جلوش و گفت:چون درست حدس زدی یه دونه بردار
مامان:قربون عروسم و پسرم برم
لب برچیدم:پسرم چی؟
مامان:دورش بگردم من
رسام به همه شیرینی داد و بعد رفت آشپزخونه
۳۰.۹k
۰۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.