فیک (کاروان عشق) پارت پنجم
بعد از این شک و تردیدا دیدم صدای قدمای یکی سمت اتاق اومد.زود خودمو به خواب زدم ولی از گوشه ی چشمم داشتم بیرون و بررسی میکردم.جین دره اتاق و باز کرد و رفت سمته کمد اتاق و یه جعبه برداشت.اون جعبه رو برد بیرون و به اون مرد گفت:بفرما اینم از هاپو کوچولومون.
خیالم راحت شد که کاری به ما نداره اما با حیوونا چیکار داره؟پاشدم از رو تخت و بدو بدو از اتاق رفتم بیرون و جلوی دره خونه وایسادم و جین و اون مرد که تعجب کرده بودن و نگاه کردم.به جین گفتم:چیکار میکنی؟
گفت:من؟این سگ بی خانمان بود.دیروز ظهر پیداش کرده بودم.برای اینکه گفتم شاید بترسی گذاشتمش توی اون کمد.
خم شدم و دره جعبه رو باز کردم و دیدم یه توله سگ کوچولو که انگار از نژاد پامرین خرسی بود توی جعبه بود (اسلاید دوم).بغلش کردم و رو به اون مرد گفتم:آقا ما منصرف شدیم.اینو نمیخوایم واگذار کنیم.ممنون که زحمت کشیدید تا اینجا اومدید.
مرد گفت:منو سره کار گذاشتین؟
گفتم:نه فقد منصرف شدیم.
اون مرد رفت و جین که کل مدت تعجب کرده بود،بهم گفت:چرا اینکارو کردی؟
گفتم:خودم نگهش میدارم.
گفت:با وجود بابات؟
گفتم:آممم...ایشش یادم رفته بود.
گفت:خیلی خب دیگه کاریه که شده پس بیا انجامش بدیم.من یه فکری دارم.
گفتم:چی؟
گفت:من نگهش میدارم و توام چند وقت یک بار میای میبینیش.من میشم باباش و توام مامانش.
لبخندی زدم و ذوق کردم که دیدم جین داره با لبخند ملیح روی لبش نگام میکنه.گفتم:چیه؟
گفت:هیچی خوشم میاد ذوق میکنی.
خجالت کشیدم و اون سگ و بوسیدم و گفتم:خب حالا من بهت میگم باید چیکارا کنی.چون من قبلا سگ داشتم.
گفت:باشه.خوشحال میشم.میدونی خیلی بامزه ای؟
گفتم:آممم...نه...واسا ببینم تو سعی داری با من لاس بزنی؟
گفت:نه ا/ت خانم من کی باشم که بخوام با شما لاس بزنم؟
گفتم:بوی فرندم...
وات؟ودف!!! من چی گفتم؟ریدی که ا/ت
گفتم:چیز منظورم دوستی بود که پسره.همین.
گفت:آها اوکیه منم همین فکرو میکردم.
بعد رفتم تو اتاق و هایون و بیدار کردم.دیگه باید میرفتم.همین الانشم خیلی اون مرد کمکم کرده بود.
خیالم راحت شد که کاری به ما نداره اما با حیوونا چیکار داره؟پاشدم از رو تخت و بدو بدو از اتاق رفتم بیرون و جلوی دره خونه وایسادم و جین و اون مرد که تعجب کرده بودن و نگاه کردم.به جین گفتم:چیکار میکنی؟
گفت:من؟این سگ بی خانمان بود.دیروز ظهر پیداش کرده بودم.برای اینکه گفتم شاید بترسی گذاشتمش توی اون کمد.
خم شدم و دره جعبه رو باز کردم و دیدم یه توله سگ کوچولو که انگار از نژاد پامرین خرسی بود توی جعبه بود (اسلاید دوم).بغلش کردم و رو به اون مرد گفتم:آقا ما منصرف شدیم.اینو نمیخوایم واگذار کنیم.ممنون که زحمت کشیدید تا اینجا اومدید.
مرد گفت:منو سره کار گذاشتین؟
گفتم:نه فقد منصرف شدیم.
اون مرد رفت و جین که کل مدت تعجب کرده بود،بهم گفت:چرا اینکارو کردی؟
گفتم:خودم نگهش میدارم.
گفت:با وجود بابات؟
گفتم:آممم...ایشش یادم رفته بود.
گفت:خیلی خب دیگه کاریه که شده پس بیا انجامش بدیم.من یه فکری دارم.
گفتم:چی؟
گفت:من نگهش میدارم و توام چند وقت یک بار میای میبینیش.من میشم باباش و توام مامانش.
لبخندی زدم و ذوق کردم که دیدم جین داره با لبخند ملیح روی لبش نگام میکنه.گفتم:چیه؟
گفت:هیچی خوشم میاد ذوق میکنی.
خجالت کشیدم و اون سگ و بوسیدم و گفتم:خب حالا من بهت میگم باید چیکارا کنی.چون من قبلا سگ داشتم.
گفت:باشه.خوشحال میشم.میدونی خیلی بامزه ای؟
گفتم:آممم...نه...واسا ببینم تو سعی داری با من لاس بزنی؟
گفت:نه ا/ت خانم من کی باشم که بخوام با شما لاس بزنم؟
گفتم:بوی فرندم...
وات؟ودف!!! من چی گفتم؟ریدی که ا/ت
گفتم:چیز منظورم دوستی بود که پسره.همین.
گفت:آها اوکیه منم همین فکرو میکردم.
بعد رفتم تو اتاق و هایون و بیدار کردم.دیگه باید میرفتم.همین الانشم خیلی اون مرد کمکم کرده بود.
۱۸.۸k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.