آرزو🌌قسمت 4

شدو:باشه........یهو امی رو گرفتم و شروع به قلقلک دادنش کردم😁
امی:وای!نکن قلقلک میاد !بس کن!🤣
شدو:حالا بگو اینجا کی قوی تره؟
امی:باشه باشه!تو راست میگی.!ه.ه.ه.ه.ه......بزور از دستش فرار کردم ،اونم دنبالم اومد....تروخدا ولم کن🤣
شدو:باشه.....دیدم امی وایساد، سریع از پشت اومد امی رو بگیرم که یهو پام گیر کرد به فرش افتادم......آی😓
امی :ها!شدو.....اومدم شدو رو بلند کنم ،که یهو خودم افتادم روش......آخ ببخشید 😓
شدو:چشمم رو باز کردم دیدم امی داره نگاهم میکنه.....خوب امی خانم این گربه از بازیش راضی بود؟
امی:آره.......بلند شدم وبه شدو گفتم:امشب من برات غذا درست میکنم😀
شدو:باشه،یک ساعت بعد دیدم امی صدام کرد ...رفتم دیدم امی غذا رو گذاشته بود روی میز ،وای مرسی.
امی:خواهش میکنم.😊
شدو:امی!
امی:بله🤨
شدو:چرا ....به سونیک گفتی من شوهرتم 🤨
امی:خوب......سونیک هیچ وقت به احساساتم اهمیت نمی داد، هرچقدر که بزرگتر می شدیم ،من بیشتر عاشقش میشدم ولی اون همش بفکر ماجراجویی بود،و همش با دخترهای دیگه وقت میگذروند. و منم هی ناراحت تر میشدم........
شدو:.....
امی:ولی،وقتی با تو دوست شدم ....انگار اون ناراحتی از بین رفت،و احساسم نسبت به سونیک کم تر میشد. تا اینکه امروز سونیک جلوم احساس واقعیشو گفت......
ببخشید که اونجا اونو گفتم 😢
شدو:دیدم امی داشت گرایش میگرفت. رفتم پیشش و گفتم:امی....عیب نداره ...منم اگه بجای تو بودم همینو می گفتم 🙂

این داستان ادامه دارد............
دیدگاه ها (۰)

آرزو 🌌قسمت5

آرزو🌌 قسمت آخر

آرزو🌌قسمت3

آرزو🌌قسمت2

تحت تعقیب

تحت تعقیب

#پارت۳ رمان اگه طُ نباشی یکی دیگه منم لباسا رو پوشیدم و یه آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط