"دوپارتی"
"دوپارتی"
وقتی قبل از مهمونی دعوا میکنید و....🐚🌿پارت اخر////
یئون{با لبخند دستی برای پسرا تکون دادم و در رو بستم...کلافه و خسته بدون اینکه نگاهی به نامجون بکنم به طرف اتاقمون رفتم و بعد از برداشتن لباس خواب صورتیم به از اتاق اومدم بیرون که با سر رفتم تو سینه ی نامجون...بدون توجه بهش ببخشید آرومی گفتم و رفتم تو اتاق یوری...بعد از گرفتن دوش کوچیکی لباسام رو پوشیدم و روی تخت کنار یوری دراز کشیدم و چشمام رو بستم.
*ساعت 03:09 صبح*
یئون{با حس داغی دستی روی شکمم چشمام رو باز کردم و آروم به عقب برگشتم...با دیدن نامجون که با چشمای بسته داشت شکمم رو نوازش می کردم ناخودآگاه اخم کوچیکی کردم...تو اینجا چیکار میکنی؟ *خوابالود و اروم*
نامجون{مشکلیه پیش زنم بخوابم؟ *با چشمای بسته*
یئون{بلند شو برو بیرون.
نامجون{چشمامو باز کردم و گفتم...درسته که باهام قهری...ولی دلیل نمیشه که از بغل های گرمت محرومم کنی*خمار*
یئون{با دیدن چشمای خمارش آب دهنم رو قورت دادم...گف...گفتم بلند شو برو*آروم*
نامجون{بدون توجه به حرف خیمه زدم روش و سرم و فرو بردم تو گردنش...بیب میدونم خیلی ناراحتت کردم...ولی خواهش میکنم منو ببخش...باور کن یه لحظه کنترلم رو از دست دادم...بخاطر حرف هام ازت معذرت میخوام....*نگاهی با یئون کرد*هم حرفای عصر و هم شب.
یئون{چند ثانیه بهش نگاه کردم و بعد رومو کردم اون ور و چشمام رو بستم.
نامجون{یاااا نامرد این همه حرف زدم حداقل جوابم رو بده.
یئون{*سکوت*
نامجون{بیبی؟
یئون{*سکوت*
نامجون{سنجابم؟
یئون{*سکوت*
نامجون{چاگی؟
یئون{بغلم کن*آروم *
نامجون{چی؟ *تعجب*
یئون{بغلم کن.
نامجون{ریز خندیدم و محکم گرفتمش تو بغلم و فشارش دادم.
یئون{هی ولم کن آخ...گفتم بغلم کن ولی نه اینجوری که خفم کنی.
نامجون{عاشقتم ملکه ی من:)))))
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
سلام توت فرنگیام🌴🌛
دوسش داشتین؟
خب دو تا نکته:
1"اتاق یوری یه حموم و دستشویی کوچولو داره که یئون اونجا دوش گرفت.
2"نامجون نصف شب یوری رو برد داخل اتاق خودشون و خودش کنار یئون خوابید.
وقتی قبل از مهمونی دعوا میکنید و....🐚🌿پارت اخر////
یئون{با لبخند دستی برای پسرا تکون دادم و در رو بستم...کلافه و خسته بدون اینکه نگاهی به نامجون بکنم به طرف اتاقمون رفتم و بعد از برداشتن لباس خواب صورتیم به از اتاق اومدم بیرون که با سر رفتم تو سینه ی نامجون...بدون توجه بهش ببخشید آرومی گفتم و رفتم تو اتاق یوری...بعد از گرفتن دوش کوچیکی لباسام رو پوشیدم و روی تخت کنار یوری دراز کشیدم و چشمام رو بستم.
*ساعت 03:09 صبح*
یئون{با حس داغی دستی روی شکمم چشمام رو باز کردم و آروم به عقب برگشتم...با دیدن نامجون که با چشمای بسته داشت شکمم رو نوازش می کردم ناخودآگاه اخم کوچیکی کردم...تو اینجا چیکار میکنی؟ *خوابالود و اروم*
نامجون{مشکلیه پیش زنم بخوابم؟ *با چشمای بسته*
یئون{بلند شو برو بیرون.
نامجون{چشمامو باز کردم و گفتم...درسته که باهام قهری...ولی دلیل نمیشه که از بغل های گرمت محرومم کنی*خمار*
یئون{با دیدن چشمای خمارش آب دهنم رو قورت دادم...گف...گفتم بلند شو برو*آروم*
نامجون{بدون توجه به حرف خیمه زدم روش و سرم و فرو بردم تو گردنش...بیب میدونم خیلی ناراحتت کردم...ولی خواهش میکنم منو ببخش...باور کن یه لحظه کنترلم رو از دست دادم...بخاطر حرف هام ازت معذرت میخوام....*نگاهی با یئون کرد*هم حرفای عصر و هم شب.
یئون{چند ثانیه بهش نگاه کردم و بعد رومو کردم اون ور و چشمام رو بستم.
نامجون{یاااا نامرد این همه حرف زدم حداقل جوابم رو بده.
یئون{*سکوت*
نامجون{بیبی؟
یئون{*سکوت*
نامجون{سنجابم؟
یئون{*سکوت*
نامجون{چاگی؟
یئون{بغلم کن*آروم *
نامجون{چی؟ *تعجب*
یئون{بغلم کن.
نامجون{ریز خندیدم و محکم گرفتمش تو بغلم و فشارش دادم.
یئون{هی ولم کن آخ...گفتم بغلم کن ولی نه اینجوری که خفم کنی.
نامجون{عاشقتم ملکه ی من:)))))
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
سلام توت فرنگیام🌴🌛
دوسش داشتین؟
خب دو تا نکته:
1"اتاق یوری یه حموم و دستشویی کوچولو داره که یئون اونجا دوش گرفت.
2"نامجون نصف شب یوری رو برد داخل اتاق خودشون و خودش کنار یئون خوابید.
۳۷.۱k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.