آنالی پس برای همین زیاد جواب سوالامو نمیده
#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔
آنالی: پس برای همین زیاد جواب سوالامو نمیده.
حدود ساعت یک بود.
امروز دو جلسه باهم داشتیم یکی ساعت نه یکی هم ساعت یک از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق جونگ کوک رفتم که یه دختر با ظرف غذا اونجا وایستاده.
آنالی:چرا اینجا وایستادی؟
دختر:ها من قراره غذای آقای جئون رو ببرم.
آنالی:چرا وایستادی خب ببرش.
دختر:خب چیزه.........
آنالی:میترسی؟
بدش خودم میبرمش.
دختر:باشه بفرمایید.
آنالی: غذا رو ازش گرفتم و وارد اتاق شدم.
جونگ کوک روی تخت دراز کشیده بود و ساعدشو روی سرش گذاشته بود.
بدون توجه به خط قرمز ازش رد شدم و غذا رو روی میز کنارش گذاشتم خواستم برم که دستم توسطش گرفته شد تو یه لحظه ترس بدی وجودمو گرفت.
کوک: نمیترسی؟
آنالی:ازچی؟
کوک: اینکه باهات کاری کنم؟
آنالی:دستمو از دستش کشیدم و لب زدم: شاید یکمی بترسم ولی فک نکنم خودت بخوای باهام کاری کنی.
کوک:از کجا مطمئنی؟
آنالی:اگه میخواستی باهام کاری کنی همون روز اول میکردی.
و بعد روی صندلی نشستم.
آنالی:نمیخوری؟
کوک:چی؟(سرد
آنالی:غذاتو.
کوک: نمیخورم.(سرد
آنالی:چرا؟
کوک: خوشم از غذاشون نمیاد بد مزس(سرد
آنالی:رفتم کنار تختش و سر غذاشو باز کردم.
جونگ کوک روی تخت نشسته بود و به دیوار تکیه داده بود و نگاه من میکرد.
قاشق رو برداشتم و کمی از غذاشو مزه کردم.
یکم صورتم گرفته شد.
دروغ نگم مزه گوه میداد.
کوک:دیدی(سرد
ادامه دارد............∆
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔
آنالی: پس برای همین زیاد جواب سوالامو نمیده.
حدود ساعت یک بود.
امروز دو جلسه باهم داشتیم یکی ساعت نه یکی هم ساعت یک از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق جونگ کوک رفتم که یه دختر با ظرف غذا اونجا وایستاده.
آنالی:چرا اینجا وایستادی؟
دختر:ها من قراره غذای آقای جئون رو ببرم.
آنالی:چرا وایستادی خب ببرش.
دختر:خب چیزه.........
آنالی:میترسی؟
بدش خودم میبرمش.
دختر:باشه بفرمایید.
آنالی: غذا رو ازش گرفتم و وارد اتاق شدم.
جونگ کوک روی تخت دراز کشیده بود و ساعدشو روی سرش گذاشته بود.
بدون توجه به خط قرمز ازش رد شدم و غذا رو روی میز کنارش گذاشتم خواستم برم که دستم توسطش گرفته شد تو یه لحظه ترس بدی وجودمو گرفت.
کوک: نمیترسی؟
آنالی:ازچی؟
کوک: اینکه باهات کاری کنم؟
آنالی:دستمو از دستش کشیدم و لب زدم: شاید یکمی بترسم ولی فک نکنم خودت بخوای باهام کاری کنی.
کوک:از کجا مطمئنی؟
آنالی:اگه میخواستی باهام کاری کنی همون روز اول میکردی.
و بعد روی صندلی نشستم.
آنالی:نمیخوری؟
کوک:چی؟(سرد
آنالی:غذاتو.
کوک: نمیخورم.(سرد
آنالی:چرا؟
کوک: خوشم از غذاشون نمیاد بد مزس(سرد
آنالی:رفتم کنار تختش و سر غذاشو باز کردم.
جونگ کوک روی تخت نشسته بود و به دیوار تکیه داده بود و نگاه من میکرد.
قاشق رو برداشتم و کمی از غذاشو مزه کردم.
یکم صورتم گرفته شد.
دروغ نگم مزه گوه میداد.
کوک:دیدی(سرد
ادامه دارد............∆
- ۶.۲k
- ۰۶ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط