پارت
پارت ۲۲
خانم وکیل
بازپرس آقای کیم، روی دیوار خونه، کمد، راه پلهها و حتی روی چاقوی قتل، اثر انگشت شما پیدا شده. رد پا هم همینطور. همه شواهد میدانی به شما اشاره میکنه. میخواید بگید همه اینها اتفاقی بوده؟ و اینکه…
با مکث و لحنی که انگار به یک نکته مهم رسیده ادامه داد:
بازپرس: ما اطلاعات جدیدی هم داریم. همسایههای خانم اوه یون سه، شهادت دادند که حدود ساعت 7 شب، صدای بحث و مشاجره شدیدی رو از خونه خانم اوه شنیدن. و اقای کیم، دوربینها نشون میدن که شما هم در همون زمان اونجا بودید. حالا چی میگید؟
سرش رو پایین انداخت، صداش به زحمت شنیده میشد
~بله… من اونجا بودم.
بازپرس: آهان… بالاخره. خب، چرا این رو قبلاً نگفتید؟ و موضوع اون دعوا چی بود؟
با لحن قاطعانهای گفتم:
+جناب بازپرس، موکل بنده هیچ تعهدی برای پاسخگویی به اتهامات مبهم نداره. شما باید مستندات خودتون رو ارائه بدید.
بازپرس نگاهش روبه یورام دوخت و جمله هاش رو شمردهشمرده ادا کرد
بازپرس: آقای کیم، این مدارک، این تماس تلفنی، این حضور شما در صحنه، و مهمتر از همه، حضور شما در همان شب و در همان حوالی، همه و همه یک داستان رو روایت میکنند. داستانی که متاسفانه برای شما خیلی خوشایند نیست. دادستان هوانگ… خب، ایشون هم در جریان کامل پرونده هستند و اگر نخواید همکاری کنید دادستان پرونده رو به دادگاه منتقل میکنن...
مکثی میکنه و مستقیم به چشمای یورام نگاه میکنه و ادامه میده:
بازپرس: ما میدونیم که شما و مقتول، قبلاً ازدواج کرده بودید و حدود دو سال و نیم پیش هم طلاق گرفتید. درسته؟
~بله… ما… ما ازدواج کرده بودیم...و..و متأسفانه...طلاق گرفتیم
بازپرس با خونسردی، اما نگاهی تیزبین گفت :
بازپرس: پس موضوع اون بحث ساعت 7 شب چی بود؟ چی شما رو اون موقع به خونه ی مقتول کشوند؟
~ اون… اون انگشتر من رو داشت… حلقه ازدواجمون بود. میخواستم پسش بگیرم… اون نمیخواست بده…اون انگشتر برای من خیلی با ارزش بود...گفت نمیدتش و شروع کرد به منو عصبانی کردن … اون همیشه همین کار رو میکرد!
بازپرس جوری ابروهاش رو بالا انداخت که انگار پازلی تویه ذهنش تکمیل شده
بازپرس: آهان… پس دعوا سر یک انگشتر یادگاری بوده… یک یادگاری از رابطهای که به تلخی به پایان رسیده. خانم کیم، این یک انگیزه قوی رو نشون میده. یک انگیزه برای عصبانیت… برای کینه… برای…
و با مکث گفت:
بازپرس: برای...برای قتل!..
خانم وکیل
بازپرس آقای کیم، روی دیوار خونه، کمد، راه پلهها و حتی روی چاقوی قتل، اثر انگشت شما پیدا شده. رد پا هم همینطور. همه شواهد میدانی به شما اشاره میکنه. میخواید بگید همه اینها اتفاقی بوده؟ و اینکه…
با مکث و لحنی که انگار به یک نکته مهم رسیده ادامه داد:
بازپرس: ما اطلاعات جدیدی هم داریم. همسایههای خانم اوه یون سه، شهادت دادند که حدود ساعت 7 شب، صدای بحث و مشاجره شدیدی رو از خونه خانم اوه شنیدن. و اقای کیم، دوربینها نشون میدن که شما هم در همون زمان اونجا بودید. حالا چی میگید؟
سرش رو پایین انداخت، صداش به زحمت شنیده میشد
~بله… من اونجا بودم.
بازپرس: آهان… بالاخره. خب، چرا این رو قبلاً نگفتید؟ و موضوع اون دعوا چی بود؟
با لحن قاطعانهای گفتم:
+جناب بازپرس، موکل بنده هیچ تعهدی برای پاسخگویی به اتهامات مبهم نداره. شما باید مستندات خودتون رو ارائه بدید.
بازپرس نگاهش روبه یورام دوخت و جمله هاش رو شمردهشمرده ادا کرد
بازپرس: آقای کیم، این مدارک، این تماس تلفنی، این حضور شما در صحنه، و مهمتر از همه، حضور شما در همان شب و در همان حوالی، همه و همه یک داستان رو روایت میکنند. داستانی که متاسفانه برای شما خیلی خوشایند نیست. دادستان هوانگ… خب، ایشون هم در جریان کامل پرونده هستند و اگر نخواید همکاری کنید دادستان پرونده رو به دادگاه منتقل میکنن...
مکثی میکنه و مستقیم به چشمای یورام نگاه میکنه و ادامه میده:
بازپرس: ما میدونیم که شما و مقتول، قبلاً ازدواج کرده بودید و حدود دو سال و نیم پیش هم طلاق گرفتید. درسته؟
~بله… ما… ما ازدواج کرده بودیم...و..و متأسفانه...طلاق گرفتیم
بازپرس با خونسردی، اما نگاهی تیزبین گفت :
بازپرس: پس موضوع اون بحث ساعت 7 شب چی بود؟ چی شما رو اون موقع به خونه ی مقتول کشوند؟
~ اون… اون انگشتر من رو داشت… حلقه ازدواجمون بود. میخواستم پسش بگیرم… اون نمیخواست بده…اون انگشتر برای من خیلی با ارزش بود...گفت نمیدتش و شروع کرد به منو عصبانی کردن … اون همیشه همین کار رو میکرد!
بازپرس جوری ابروهاش رو بالا انداخت که انگار پازلی تویه ذهنش تکمیل شده
بازپرس: آهان… پس دعوا سر یک انگشتر یادگاری بوده… یک یادگاری از رابطهای که به تلخی به پایان رسیده. خانم کیم، این یک انگیزه قوی رو نشون میده. یک انگیزه برای عصبانیت… برای کینه… برای…
و با مکث گفت:
بازپرس: برای...برای قتل!..
- ۱.۸k
- ۱۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط