پارت
پارت۲۳
خانم وکیل
عصبی شدم :
+جناب بازپرس شما در حال پیشداوری هستید و از خطوط قانونی عبور میکنید! انگیزه با وقوع جرم متفاوته!
بدون توجه به من، نگاهش رو به یورام داد
بازپرس: جناب آقای کیم یورام، شما در حال حاضر متهم ردیف اول پرونده قتل یون سه هستید. همه چیز به ضرر شماست. آخرین فرصت رو دارید که خودتون رو تبرئه کنید یا حداقل از شدت اتهامات کم کنید. چه اتفاقی افتاد؟ اون شب، بعد از بحث ساعت 7، دوباره برگشتید؟ یا شاید اصلا از اول اونجا رو ترک نکردید؟...
~توضیح میدم ، همچیز رو توضیح میدم...
همه منتظر بهش چشم دوختیم
~بعد از اینکه از خونه ی یون سه بیرون زدم رفتم شرکت
یکم دلگیر بودم ازش...نمیدونم چرا اون حلقه رو پس نداد بخاطر این موضوع دلگیر بودم ازش و همی...
بازپرس انگار که چیزی فهمیده سریع حرف یورام رو قطع کرد و تیزبینانه گفت :
بازپرس: صبر کن! شما چرا یکدفعه ای باید میرفتید خونه ی خانم اوه برای انگشتری که دوسال و نیم بوده که داشتنش؟اونم دقیقاً روز قتلشون؟
یورام چند ثانیه همونطور خیره به بازپرس موند و بعد گفت
~من...من...من میخواستم از دوست دخترم خواستگاری کنم چون اون حلقه یادگار مادرم بود دلم میخواست که به دوست دخترم بدمش ، اما خب بهم پسش نداد...بزارید بقیش رو بگم. دیشب من خیلی کار داشتم حتی وکیلمم هم میدونن بهم زنگ زد و من گفتم که امشب درگیرم
خانم وکیل
عصبی شدم :
+جناب بازپرس شما در حال پیشداوری هستید و از خطوط قانونی عبور میکنید! انگیزه با وقوع جرم متفاوته!
بدون توجه به من، نگاهش رو به یورام داد
بازپرس: جناب آقای کیم یورام، شما در حال حاضر متهم ردیف اول پرونده قتل یون سه هستید. همه چیز به ضرر شماست. آخرین فرصت رو دارید که خودتون رو تبرئه کنید یا حداقل از شدت اتهامات کم کنید. چه اتفاقی افتاد؟ اون شب، بعد از بحث ساعت 7، دوباره برگشتید؟ یا شاید اصلا از اول اونجا رو ترک نکردید؟...
~توضیح میدم ، همچیز رو توضیح میدم...
همه منتظر بهش چشم دوختیم
~بعد از اینکه از خونه ی یون سه بیرون زدم رفتم شرکت
یکم دلگیر بودم ازش...نمیدونم چرا اون حلقه رو پس نداد بخاطر این موضوع دلگیر بودم ازش و همی...
بازپرس انگار که چیزی فهمیده سریع حرف یورام رو قطع کرد و تیزبینانه گفت :
بازپرس: صبر کن! شما چرا یکدفعه ای باید میرفتید خونه ی خانم اوه برای انگشتری که دوسال و نیم بوده که داشتنش؟اونم دقیقاً روز قتلشون؟
یورام چند ثانیه همونطور خیره به بازپرس موند و بعد گفت
~من...من...من میخواستم از دوست دخترم خواستگاری کنم چون اون حلقه یادگار مادرم بود دلم میخواست که به دوست دخترم بدمش ، اما خب بهم پسش نداد...بزارید بقیش رو بگم. دیشب من خیلی کار داشتم حتی وکیلمم هم میدونن بهم زنگ زد و من گفتم که امشب درگیرم
- ۱.۸k
- ۱۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط