رمان پارت زندگی سبز
رمان پارت 4زندگی سبز
چادر پسره بغل ما بود....
من یه لونا گفتم:نظرت چیه بریم تو اب؟
لونا گفت :بیا اول پسره رو ببینیم و بعد بریم
من:چرا ببینیمش؟
لونا :بیا بریم
من:باشه 😑
باهم میریم تو چادر پسره یه سرک میکشیم
من:پس پسره کجاست؟
لونا:نمیدونم
من یه نگاهی تو اب انداختم و پسره رو دیدم
گفتم:اوناهاش تو ابه
لونا دوید سمتش
منم همراش رفتم
پسره:سلام 😄
من:سلام😅
لونا به پسره گفت:تو با پریلا برو تو اب و باهم خوش بگذرونید منم برم لباسم رو عوض کنم بعد میام
منم از خجالت اب شدم
مثل اینکه لونا یه نقشه ای تو سرشه
من و پسره رفتیم تو اب
من: میشه کمکم کنی؟
پسره :برای چه کاری؟
من:من بد جور عاشق یکی شدم 🥺
پسره:خب بهش اعتراف کن
من:اخه... م
هنوز حرفم تموم نشده گفت:بهش بگو دوسش داری
من:ولی اون من رو دوست نداره... ☹️
پسره:از کجا میدونی شاید اونم عاشقت شده باشه
من :م... م... من....
لونا سریع اومد و نتونستم حرفم رو بزنم
لونا:چرا همش یه جا وایسادین؟
من:لونا تو چقدر بامزه شدی😊
پسره: اخه داشتیم در مورد یه چیزی حرف میزدیم
لونا :در مورد چی؟
پسره:پریلا میگه از یه پسری خوشش میاد و از من کمک خواست 😊
من :😅
لونا من رو برد تو چادر و گفت:چرا اعتراف نکردی🤨
من:تا گفتم من تو اومدی خب 🥲
لونا:وای ببخشید 🥺
پسره اومد گفت:پریلا یه لحظه بیا
منم رفتم پیشش
گفت:من از ... تو... خوشم... اومده 😞گفتم زود ت بهت اعتراف کنم تا حداقل ردم کنی
من:ن... ن... نه.... من ردت.... نمی... نمیکنم....🥺
پسره با خوش حالی گفت:پس بیا رل بزنیم 😊
من:باشه😊
ادامش برای پارت بعد 🥲
چادر پسره بغل ما بود....
من یه لونا گفتم:نظرت چیه بریم تو اب؟
لونا گفت :بیا اول پسره رو ببینیم و بعد بریم
من:چرا ببینیمش؟
لونا :بیا بریم
من:باشه 😑
باهم میریم تو چادر پسره یه سرک میکشیم
من:پس پسره کجاست؟
لونا:نمیدونم
من یه نگاهی تو اب انداختم و پسره رو دیدم
گفتم:اوناهاش تو ابه
لونا دوید سمتش
منم همراش رفتم
پسره:سلام 😄
من:سلام😅
لونا به پسره گفت:تو با پریلا برو تو اب و باهم خوش بگذرونید منم برم لباسم رو عوض کنم بعد میام
منم از خجالت اب شدم
مثل اینکه لونا یه نقشه ای تو سرشه
من و پسره رفتیم تو اب
من: میشه کمکم کنی؟
پسره :برای چه کاری؟
من:من بد جور عاشق یکی شدم 🥺
پسره:خب بهش اعتراف کن
من:اخه... م
هنوز حرفم تموم نشده گفت:بهش بگو دوسش داری
من:ولی اون من رو دوست نداره... ☹️
پسره:از کجا میدونی شاید اونم عاشقت شده باشه
من :م... م... من....
لونا سریع اومد و نتونستم حرفم رو بزنم
لونا:چرا همش یه جا وایسادین؟
من:لونا تو چقدر بامزه شدی😊
پسره: اخه داشتیم در مورد یه چیزی حرف میزدیم
لونا :در مورد چی؟
پسره:پریلا میگه از یه پسری خوشش میاد و از من کمک خواست 😊
من :😅
لونا من رو برد تو چادر و گفت:چرا اعتراف نکردی🤨
من:تا گفتم من تو اومدی خب 🥲
لونا:وای ببخشید 🥺
پسره اومد گفت:پریلا یه لحظه بیا
منم رفتم پیشش
گفت:من از ... تو... خوشم... اومده 😞گفتم زود ت بهت اعتراف کنم تا حداقل ردم کنی
من:ن... ن... نه.... من ردت.... نمی... نمیکنم....🥺
پسره با خوش حالی گفت:پس بیا رل بزنیم 😊
من:باشه😊
ادامش برای پارت بعد 🥲
- ۳.۱k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط