رمان پارت زندگی سبز
رمان پارت 3 زندگی سبز
روز بعد...
دباره تو اوتوبوس لونا رو میبینم ولی داشت گریه میکرد
به لونا گفتم چیشده؟
لونا:مامان و بابام از معلم نگرانم رو پرسیدن 😭
من:خب
لونا :بعد معلم گفت ۹۹و ۷۵ از ۱۰۰😭
من:خب خوبه که
لونا:بعد وقتی اومدم خونه مامانم زد تو گوشم گفت چرا 99و75 شدی؟ ها؟ بعد گوشیمو گرفت و از تو پنجره انداخت بیرون 😭
من تو دلم گفتم :یعنی انقدر مامان و باباش اونو اذیت میکنن؟
لوناداشت ادامشو میگفت که پسره که روش کراش بودم اومد جلوی لونا و گفت اشکال نداره
منم اونجا سرخ شده بودم
پسره : تو دوست لونا هستی؟
من:ا.ا.. اره... 😳
پسره بهم یه لبخندی زد و گفت :لونا همش ازت تعریف میکنه 🙂
من:😳اها😳
تو کلاس
من دیدم لونا داره میخنده و شاده
من گفتم:لونا مگه ناراحت نبودی الان؟
لونا :من گریه کردم و اینارو گفتم تا پسره بیاد 😝
من:خب تو که میدونی من البالو میشم 😑😐
لونا:میخواستم بهت اطراف کنه😉
من:ولی نکرد
لونا :همین که بهت لبخند زد یه جور اطرافه دیگه😑
معلم تا میاد سر کلاس میگه وسایل ها رو که اوردین؟
همه:بله
معلم زود باشید میخایم راه بیفتیم
وقتی به ساحل رسیدیم من چادر و وسایل امون رو چیدم
پسره سر کشید تو چادر و گفت چه چادر قشنگی داری
منم فکر نمیکردم انقدر فضول باشه 😑
اونا تا اومد گفت :پریلا....! پریلا....!
پسره:سلام....توهم تو این چادر هستی؟
لونا:اره مگه چطور؟
پسره :هیچی
من:لونا بیا این تو ببین چه کردم 🤩
معلم :به به...! به به....! چه چادری دارید 😉
چادر پسره بغل ما بود...
بقیش برا پارت بعد
خیلی طولانی شد 😑
روز بعد...
دباره تو اوتوبوس لونا رو میبینم ولی داشت گریه میکرد
به لونا گفتم چیشده؟
لونا:مامان و بابام از معلم نگرانم رو پرسیدن 😭
من:خب
لونا :بعد معلم گفت ۹۹و ۷۵ از ۱۰۰😭
من:خب خوبه که
لونا:بعد وقتی اومدم خونه مامانم زد تو گوشم گفت چرا 99و75 شدی؟ ها؟ بعد گوشیمو گرفت و از تو پنجره انداخت بیرون 😭
من تو دلم گفتم :یعنی انقدر مامان و باباش اونو اذیت میکنن؟
لوناداشت ادامشو میگفت که پسره که روش کراش بودم اومد جلوی لونا و گفت اشکال نداره
منم اونجا سرخ شده بودم
پسره : تو دوست لونا هستی؟
من:ا.ا.. اره... 😳
پسره بهم یه لبخندی زد و گفت :لونا همش ازت تعریف میکنه 🙂
من:😳اها😳
تو کلاس
من دیدم لونا داره میخنده و شاده
من گفتم:لونا مگه ناراحت نبودی الان؟
لونا :من گریه کردم و اینارو گفتم تا پسره بیاد 😝
من:خب تو که میدونی من البالو میشم 😑😐
لونا:میخواستم بهت اطراف کنه😉
من:ولی نکرد
لونا :همین که بهت لبخند زد یه جور اطرافه دیگه😑
معلم تا میاد سر کلاس میگه وسایل ها رو که اوردین؟
همه:بله
معلم زود باشید میخایم راه بیفتیم
وقتی به ساحل رسیدیم من چادر و وسایل امون رو چیدم
پسره سر کشید تو چادر و گفت چه چادر قشنگی داری
منم فکر نمیکردم انقدر فضول باشه 😑
اونا تا اومد گفت :پریلا....! پریلا....!
پسره:سلام....توهم تو این چادر هستی؟
لونا:اره مگه چطور؟
پسره :هیچی
من:لونا بیا این تو ببین چه کردم 🤩
معلم :به به...! به به....! چه چادری دارید 😉
چادر پسره بغل ما بود...
بقیش برا پارت بعد
خیلی طولانی شد 😑
- ۱.۹k
- ۲۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط