Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
پوریا و دارا امدن منو کشوندن عقب
ایلین: فرزین الان زن تو منم اینم بچته اون بهدیس رو فراموش کن
فرزین: من ریدم روتو اون بچت
فرزین دوباره به سمت مادرش میره
فرزین: کو جنازه بهدیس و بچش کو نشونم بدین
سوگل: دیروز ک فوت شده بود صبح زود جنازشو بردیم روستامون
فرزین: دروغ میگین همتون دروغ میگین
متین: فرزین باید سریع خاکش میکردیم اخه باباش هنوز نمدونه
فرزین: ادرس قبرشو بدین
دیدم پوریا برگه ورداشت و برام نوشت
پوریا: اینم ادرسش
از بیمارستان امدم بیرون سوار ماشینم شدم و راه افتادم به طرف ادرس ک داده بودن دوست داشتم همه دروغ باشه همه ساختگی الکی باشه و بهدیس زنده باشه
(بهدیس)
اخرین امیدم خونه دارا و پوریا بود یک تاکسی گرفتم و رفتم ک اونا هم اسباب کشی کرده بودن دیگ هیچ ادرسی نداشتم،یعنی چی ک همه باهام دیگ یک شبه اسباب کشی کنن چرا براچی کی بهشون گفتن ک برن همنجور کنار خیابون نشستم ک یکدفعه یاد کسی افتادم کیفمو نگاه کردم ک ادرسش بود ذوق زده یک تاکسی گرفتم و به سمت خونش رفتم، رسیدم به اون ادرس و زنگ خونشون زدم
الناز: بله؟
بهدیس: منزل النازمختاری؟
الناز: بله خودم هستم بفرمایید؟
بهدیس:من بهدیس زن فرزین...
الناز:ع تویی امدم
(فلش به روزی ک مهمونی خونه فرزین اینا بود ک فرزین از ایلین خواستگاری کرد)
(بهدیس)
تو حیاط نشسته بودم همه داشتن داخل حرف میزدن همنجور نشسته بودم که یکی زد به شانم ک ترسیدم
بهدیس: وایی
الناز: ترسوندمت؟
بهدیس: نه فقط یکم جا خوردم
الناز: اسمت چی؟
بهدیس: بهدیس
کنارم نشست
الناز: چی اسم قشنگی داری(کمی مکث) من اسمم الناز
بهدیس: اسم شماهم خیلی نازه
الناز: نظر لطفته
بهدیس: چیزی لازم دارید؟
الناز: نه دیدم تنها نشستی گفتم بیام پیشت
بهدیس:اها
الناز: ماجراتو میدونم، میدونمم ک براچی اینجایی
بهدیس: اها
الناز: خب چون خیلی ذوق دارم سریع میرم سر اصل مطلب
بهدیس: بگید چی مطلبی؟
الناز:من یک برند لباس دارم و یک مزون من دراونجا دخترایی مثل تو رو میارم اونجا ک لباس هامو بدوزن و زندگی تو شبیه زندگی خودمه راستش من از تو خیلی خوشم امده و میخوام ترو دعوت کنم به مدیریت در مزون من و همکاری با برند من
بهدیس:من که پول ندارم خانوم
الناز: من یک رفیق و یک پایه میخوام تو نیازی نیست ک پول بدی تو اگه با من باشی هرکاری که کردیم باهام دیگ شریک میشیم
بهدیس:الان؟اخه من قراره ۶ ماه اینجا باشم الان یک ۳یا۴ ماهش گذشته
الناز:میدونم تو هروقت ک دلت بخواد میتونی بیایی چی ۱ سال دیگ یا ۱۰ سال دیگ یا اصلا ۶۰ سال دیگ
بهدیس:خب باشه
الناز: پس بزار ادرس خونمون بنویسم ک میخواستی بیایی مستقیم بیایی خونمون
(فرزین)
رسیدم اون روستا و رفتم قبرستون هوا گرگ میش بود..
پوریا و دارا امدن منو کشوندن عقب
ایلین: فرزین الان زن تو منم اینم بچته اون بهدیس رو فراموش کن
فرزین: من ریدم روتو اون بچت
فرزین دوباره به سمت مادرش میره
فرزین: کو جنازه بهدیس و بچش کو نشونم بدین
سوگل: دیروز ک فوت شده بود صبح زود جنازشو بردیم روستامون
فرزین: دروغ میگین همتون دروغ میگین
متین: فرزین باید سریع خاکش میکردیم اخه باباش هنوز نمدونه
فرزین: ادرس قبرشو بدین
دیدم پوریا برگه ورداشت و برام نوشت
پوریا: اینم ادرسش
از بیمارستان امدم بیرون سوار ماشینم شدم و راه افتادم به طرف ادرس ک داده بودن دوست داشتم همه دروغ باشه همه ساختگی الکی باشه و بهدیس زنده باشه
(بهدیس)
اخرین امیدم خونه دارا و پوریا بود یک تاکسی گرفتم و رفتم ک اونا هم اسباب کشی کرده بودن دیگ هیچ ادرسی نداشتم،یعنی چی ک همه باهام دیگ یک شبه اسباب کشی کنن چرا براچی کی بهشون گفتن ک برن همنجور کنار خیابون نشستم ک یکدفعه یاد کسی افتادم کیفمو نگاه کردم ک ادرسش بود ذوق زده یک تاکسی گرفتم و به سمت خونش رفتم، رسیدم به اون ادرس و زنگ خونشون زدم
الناز: بله؟
بهدیس: منزل النازمختاری؟
الناز: بله خودم هستم بفرمایید؟
بهدیس:من بهدیس زن فرزین...
الناز:ع تویی امدم
(فلش به روزی ک مهمونی خونه فرزین اینا بود ک فرزین از ایلین خواستگاری کرد)
(بهدیس)
تو حیاط نشسته بودم همه داشتن داخل حرف میزدن همنجور نشسته بودم که یکی زد به شانم ک ترسیدم
بهدیس: وایی
الناز: ترسوندمت؟
بهدیس: نه فقط یکم جا خوردم
الناز: اسمت چی؟
بهدیس: بهدیس
کنارم نشست
الناز: چی اسم قشنگی داری(کمی مکث) من اسمم الناز
بهدیس: اسم شماهم خیلی نازه
الناز: نظر لطفته
بهدیس: چیزی لازم دارید؟
الناز: نه دیدم تنها نشستی گفتم بیام پیشت
بهدیس:اها
الناز: ماجراتو میدونم، میدونمم ک براچی اینجایی
بهدیس: اها
الناز: خب چون خیلی ذوق دارم سریع میرم سر اصل مطلب
بهدیس: بگید چی مطلبی؟
الناز:من یک برند لباس دارم و یک مزون من دراونجا دخترایی مثل تو رو میارم اونجا ک لباس هامو بدوزن و زندگی تو شبیه زندگی خودمه راستش من از تو خیلی خوشم امده و میخوام ترو دعوت کنم به مدیریت در مزون من و همکاری با برند من
بهدیس:من که پول ندارم خانوم
الناز: من یک رفیق و یک پایه میخوام تو نیازی نیست ک پول بدی تو اگه با من باشی هرکاری که کردیم باهام دیگ شریک میشیم
بهدیس:الان؟اخه من قراره ۶ ماه اینجا باشم الان یک ۳یا۴ ماهش گذشته
الناز:میدونم تو هروقت ک دلت بخواد میتونی بیایی چی ۱ سال دیگ یا ۱۰ سال دیگ یا اصلا ۶۰ سال دیگ
بهدیس:خب باشه
الناز: پس بزار ادرس خونمون بنویسم ک میخواستی بیایی مستقیم بیایی خونمون
(فرزین)
رسیدم اون روستا و رفتم قبرستون هوا گرگ میش بود..
۸.۹k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.