Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
چراغ قوه رو روشن کردم و همون ادرسی ک گفتن رفتم ک رسیدم به دوتا قبر تازه(منظورش خاک و پارچه میندازن) چراغ قوه رو انداختم رو پلاک بالایی قبر ک با دیدن اسم بهدیس قلبم امد تو حلقم و نشستم و شروع کردن به گریه کردن دلم به حالش میسوخت کلی حسرت تو دلش بود
هوا کاملا تاریک شد منم بلند شدم و راه افتادم به طرف شهر و برم شرکت ک کل مدراک هام و پول هامو وردارم باید کارهایی مهاجرتمو انجام میدادم و برای همیشه از ایران میرفتم اخه اینجا بدون بهدیس بهم خوش نمگذشت
(الان براتون سواله ک چرا بهدیس زنگ نمزنه به فرزین خب فرزین یک شماره ثابت نداره و بهدیس نمدونه شمارش چی)
(بهدیس)
الناز امد و منو برد داخل خونشون نشستم
الناز:دورت بگردم چقدر لاغر شدی
بهدیس:ببخشید مزاحمتون شدم اخه یکدفعه ک از همجا ناامید شده بودم یادشما افتادم
الناز:خوب کاری کردی امدی خودم تو دلم افتاده بود ک یکی میاد
بهدیس:بازم ببخشید
الناز:اشکال نداره من ک گفتم هروقت بیایی درخونه من روت بازه
بهدیس:ممنون
الناز:کو فرزین؟کو بچت؟خبرها بهم رسیده بود ک باردار بودی
بهدیس:همین دیروز بعدظهر دردم شروع شد رفتیم بیمارستان و بچم به دنیا امد(کمی مکث) ولی نه زنده مرده
الناز:یعنی چی؟
بهدیس:یعنی اینک بچمو موقع زایمان از دست دادم اونم بخاطر فشار و استرس ک همش تغصیر ایلین بود
الناز میاد پیش بهدیس میشینه و بغلش میکنه
الناز:ایلین چرا؟مگه طلاق نگرفته بود
بهدیس:دختره زندگی خراب کن زندگیمو خراب کرد فرزین قبل عروسی با من باهاش رابطه داشته و از فرزین بچه دار بود همون دیروز ک من درد زایمان شروع شد درد اونم شروع شد دوتایی تو یک بیمارستان بودیم دختره حروم زاده قبل اینک بچش به دنیا بیاد فرزین تهدید کرده بود ک باهاش عقد کنه فرزین هم عقدش کرد حالا بچه من ک مرد بچه اون زنده ی و بچش هم پسره همه اونا خواستن و منو به حال خودم ول کردن(باگریه)هیچکس نبود حالمو بپرسه
الناز:دورت بگردم من فداتشم من خودم مراقبتم اخه حیف اون چشم هات نیست ک داری گریه میکنی
بهدیس: الان خیلی درد دارم شکمم میسوزه
الناز:اخ دردت به جونم بیا بریم اتاقم استراحت کن
دستمو گرفت و بلندم کرد و برد اتاقش باکمکش دراز کشیدم همنجور ک پتورو روم میکشید خوابم برد اخه خیلی خسته بودم
(فردا)
صبح با خواب بدی ک دیدم از خواب پریدم و مثل جن زده ها دور خودم میچرخیدم ک الناز امد تو اتاقم و دست هامو گرفت
الناز:چیشده بهدیس چرا رنگت پریده؟
چراغ قوه رو روشن کردم و همون ادرسی ک گفتن رفتم ک رسیدم به دوتا قبر تازه(منظورش خاک و پارچه میندازن) چراغ قوه رو انداختم رو پلاک بالایی قبر ک با دیدن اسم بهدیس قلبم امد تو حلقم و نشستم و شروع کردن به گریه کردن دلم به حالش میسوخت کلی حسرت تو دلش بود
هوا کاملا تاریک شد منم بلند شدم و راه افتادم به طرف شهر و برم شرکت ک کل مدراک هام و پول هامو وردارم باید کارهایی مهاجرتمو انجام میدادم و برای همیشه از ایران میرفتم اخه اینجا بدون بهدیس بهم خوش نمگذشت
(الان براتون سواله ک چرا بهدیس زنگ نمزنه به فرزین خب فرزین یک شماره ثابت نداره و بهدیس نمدونه شمارش چی)
(بهدیس)
الناز امد و منو برد داخل خونشون نشستم
الناز:دورت بگردم چقدر لاغر شدی
بهدیس:ببخشید مزاحمتون شدم اخه یکدفعه ک از همجا ناامید شده بودم یادشما افتادم
الناز:خوب کاری کردی امدی خودم تو دلم افتاده بود ک یکی میاد
بهدیس:بازم ببخشید
الناز:اشکال نداره من ک گفتم هروقت بیایی درخونه من روت بازه
بهدیس:ممنون
الناز:کو فرزین؟کو بچت؟خبرها بهم رسیده بود ک باردار بودی
بهدیس:همین دیروز بعدظهر دردم شروع شد رفتیم بیمارستان و بچم به دنیا امد(کمی مکث) ولی نه زنده مرده
الناز:یعنی چی؟
بهدیس:یعنی اینک بچمو موقع زایمان از دست دادم اونم بخاطر فشار و استرس ک همش تغصیر ایلین بود
الناز میاد پیش بهدیس میشینه و بغلش میکنه
الناز:ایلین چرا؟مگه طلاق نگرفته بود
بهدیس:دختره زندگی خراب کن زندگیمو خراب کرد فرزین قبل عروسی با من باهاش رابطه داشته و از فرزین بچه دار بود همون دیروز ک من درد زایمان شروع شد درد اونم شروع شد دوتایی تو یک بیمارستان بودیم دختره حروم زاده قبل اینک بچش به دنیا بیاد فرزین تهدید کرده بود ک باهاش عقد کنه فرزین هم عقدش کرد حالا بچه من ک مرد بچه اون زنده ی و بچش هم پسره همه اونا خواستن و منو به حال خودم ول کردن(باگریه)هیچکس نبود حالمو بپرسه
الناز:دورت بگردم من فداتشم من خودم مراقبتم اخه حیف اون چشم هات نیست ک داری گریه میکنی
بهدیس: الان خیلی درد دارم شکمم میسوزه
الناز:اخ دردت به جونم بیا بریم اتاقم استراحت کن
دستمو گرفت و بلندم کرد و برد اتاقش باکمکش دراز کشیدم همنجور ک پتورو روم میکشید خوابم برد اخه خیلی خسته بودم
(فردا)
صبح با خواب بدی ک دیدم از خواب پریدم و مثل جن زده ها دور خودم میچرخیدم ک الناز امد تو اتاقم و دست هامو گرفت
الناز:چیشده بهدیس چرا رنگت پریده؟
۱.۸k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.