عشق بی پایان. پارت ۱۴
ویو نامجون
مکالمه جک و نامجون
نامجون = چته ؟
جک = آروم باش چرا پاچه میگیری
نامجون = کارت رو بگو
جک = پدر بزرگ میرابل به زودی میمیره
نامجون = منظور؟
جک = بهتون گفته بودم اون قراره باعث مرگ خیلی ها بشه ولی جای عجیبش اینجاست که تو قرار نیست بمیری
نامجون = خب که چی ؟
به زودی ثروت زیادی به میرابل میرسه و پدرت به خاک سیاه مینشینه
نامجون = زر مفت نزن
جک = این پیشبینی من حقیقی میشه حالا ببین
پایان مکالمه
یه نیم ساعت داشتم به مزخرف های لین مردک فکر میکردم که
عمو یونجه زنگ زد
مکالمه
پ . م = سلام نامجون خوبی پسرم ( گریه )
نامجون = خوبم عمو اوضاع چطوره؟
پ . م = نامجون پدرم تموم کرد لطفا مواظب میرابل باش اون قبل مرگش وسیط کرد که وقتی میرابل ۱۸ ساله شد باند رو به اون بدیم و اون باند رو اداره کنه له میرابل در مورد مرگ پدرم چیزی نگو میدونم حالش بد میشه فعلا هم اینجا موندگار شدیم و پدرت هم همراه من اومده و تو و میرابل باید فعلا کنار هم باشین نامجون جون پدرت مواظب میرابل باش ( گریه فراوان )
بنده خدا نفس نگرفت فک کنم عجله داشت ولی پدرم چرا بهم هیچی نگفت
تصمیم گرفتم میرابل رو برای کار هایی که در آینده میخواد بکنه آماده کنم
با اینکه پدرش گفت بهش نگم ولی در مورد مرگ پدر بزرگش بهش میگم
باید کنار بیاد
ویو به صبح
مکالمه جک و نامجون
نامجون = چته ؟
جک = آروم باش چرا پاچه میگیری
نامجون = کارت رو بگو
جک = پدر بزرگ میرابل به زودی میمیره
نامجون = منظور؟
جک = بهتون گفته بودم اون قراره باعث مرگ خیلی ها بشه ولی جای عجیبش اینجاست که تو قرار نیست بمیری
نامجون = خب که چی ؟
به زودی ثروت زیادی به میرابل میرسه و پدرت به خاک سیاه مینشینه
نامجون = زر مفت نزن
جک = این پیشبینی من حقیقی میشه حالا ببین
پایان مکالمه
یه نیم ساعت داشتم به مزخرف های لین مردک فکر میکردم که
عمو یونجه زنگ زد
مکالمه
پ . م = سلام نامجون خوبی پسرم ( گریه )
نامجون = خوبم عمو اوضاع چطوره؟
پ . م = نامجون پدرم تموم کرد لطفا مواظب میرابل باش اون قبل مرگش وسیط کرد که وقتی میرابل ۱۸ ساله شد باند رو به اون بدیم و اون باند رو اداره کنه له میرابل در مورد مرگ پدرم چیزی نگو میدونم حالش بد میشه فعلا هم اینجا موندگار شدیم و پدرت هم همراه من اومده و تو و میرابل باید فعلا کنار هم باشین نامجون جون پدرت مواظب میرابل باش ( گریه فراوان )
بنده خدا نفس نگرفت فک کنم عجله داشت ولی پدرم چرا بهم هیچی نگفت
تصمیم گرفتم میرابل رو برای کار هایی که در آینده میخواد بکنه آماده کنم
با اینکه پدرش گفت بهش نگم ولی در مورد مرگ پدر بزرگش بهش میگم
باید کنار بیاد
ویو به صبح
- ۳.۰k
- ۱۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط