ویو میرابل

ویو میرابل
من دیگه واقعا خسته شدم نتونستم تحمل کنم و با داد و گریه اون حرف ها رو زدم باورم نمیشه الان بهم گفت هر‌.زه یدفعه نامجون دستم رو گرفت و با خودش برد تو حیاط پدرامون رفته بودن بیرون

نامجون = آروم باش دیگه کنارتم نمیزارم دیگه اینطور باهات رفتار کنه
میرابل = نامجون من.....من دیگه نمیتونم
نامجون = تا من هستم نگران هیچی نباش تو با من میتونی ادامه بدی

اون پسر واقعا مهربون بود من مدتی بود که بهش حس داشتم ولی نمیتونستم بهش بگم چون میترسیدم حسم یه طرفه باشه

کمی آروم شدم و رفتم داخل دیدم مادرم داره وسایلش رو جمع میکنه وسایل پدرمم جمع میکنه

میرابل = مامان داری چیکار میکنی؟
م . م = باید با پدرت بریم خونه پدر بزرگت
میرابل = جدی منم میام
م . م = نه تو مدرسه داری نباید بیای
میرابل = ولی دلم برای پدر و بزرگ تنگ شده
م . م = باید بریم ببریمش بیمارستان
میرابل = بیمارستان چرا
م . م = نمیدونم برو اونورد باید برم نامجون تا ما بیاییم تو تو خونه ما پیش میرابل بمون پدرت لباساتو رو میاره
نامجون = باشه خاله خداحافظ
م .م = خداحافظ

مادرم رفت حتما اتفاقی افتاده ولی درست برام توضیح نداد

ویو مادر میرابل

داشتم با پیراشگی درست میکردم هی به این دختر میگم بزار سفارش بدم میگه نه دوست دارم تو خونه درست کنیم
همینطور که داشتم خرف میزدم شوهر جونم زنگ زد گوشی رو برداشتم و با حرفی که زد تو جام خشکم زد
دیدگاه ها (۰)

ویو مادر میرابل خبر رسیده بود که پدر شوهرم که تو آمریکا زندگ...

عشق بی پایان. پارت ۱۴

ویو نامجون که یهو پدرم اومد تو اتاق و گفت میخواییم بریم خونه...

https://wisgoon.com/haniyeh0080این پستو یه ادم هیتر عوضی کص ...

3#پارتی#استری‌کیدز#سونگمینپارت:3موضوع:«وقتی حامله ایی(یک ماه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط