هفتمین عشق
هفتمین عشق
Part63
+امروز روز مهمه کوک
دستشو گرفتم کشوندم وسط جمع
جیمین: هی پسر از ما یاد نمیکنیا
_هی پسر چه خبر
خوبی یادی از ما نمیکنیا
+سلام مینجی خوبی؟
مینجی بخوبیتم ات
+خیلی دلم برات تنگ شدههه بوددد
مینجی: منممممم
جیا همه چیو تعریف کرد برام
+جدی
مینجی: اره
+از دست این دختر
همه داشتن خوش میگذروندم کوکم تا جیمینو دید نرم شد
چه روز خوبه
ولی نامجون و جین و یونا و ماری رو نمیبینم
روای این چهارتا
نامجون: مواظب باش ماری خوب اینکارو انجام بدیا
یونا: مطمعنید این کار درسته
جین: اره بابا تحریک کننده زیاد بریز لباس اتم که بازه کوک حسابی دیوونه میشه
قشنگ بریز برا کوک بیشتر بریز تا زودتر حشری شه
برا ات کمتر بریز
ماری: ریختم ریختم بریم
هی نامجون و جین
اون لیوان شربت با شما به خورد کوک بدین
ما هم به خورد ات میدیم
نامجون: حله
سریع رفتیم پیش، کوک
هی داداشششش بیا برات شربت اوردم
_دستت درد نکنه تشنم بود
نامجون: بفرما
لیوانو برداشت و تا اخر سر کشید
روای ات
نشسته بودم که یونا و ماری مثل جت اومدن
چتونه
یونا: هیچی شربت میخای؟
+وای اره تشنمه
یونا: بفرما
ات شربتو برداشت و تا اخر سر کشید
یه علامت اوکی دادم به جبن اونم یه علامت داد
یس
بعد چند دیقه معلوم بود رو کوک اثر گذاشته و یهو پاشد رفت
روای ات
نمیدونم چرا ولی خیلی گرمم شده بود
هی یونا گرمت نیس؟
یونا: نه
+من خیلی گرممه
ماری: برو تو اتاق من کولر روشنه
+باشه
ماری: سریع علامت دادم به نامجون که بره درو ببنده چون اونم کوک رو فرستاده بود اونجا
روای کوک: نمیدونم چرا ولی یهو احسای تحریک شدن بهم دست داد و گرمم شد
و نامجون گفت سریع برم تو اتاق ماری چون کولر روشنه
منم رفتم
ولی بعد چند دقیقه ات هم اومد
+هی کوک اینجا چیکار میکنی؟
_تو اینجا چیکار میکنی؟
+گرممه
_توهم گرمته؟
ببینم چیزی خوردی؟
+اره شربت چطور؟
_کی بهت داد؟
+یونا
مگه چی شده
_ای کصکشـا هر چهارتاشون رو میکشم
خواستم برم بیرون که دیدم در بستس
شت
دیگه نمیتونستم خودمو تحمل کنم
ات
+اه نزدیک نیا گرممه
کوک
_ناله نکن
+دست خودم نیس..
داشتم حرف میزدم که کوک منو گرفت توبغلش و لبشو گذاشتم رو لبم
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part63
+امروز روز مهمه کوک
دستشو گرفتم کشوندم وسط جمع
جیمین: هی پسر از ما یاد نمیکنیا
_هی پسر چه خبر
خوبی یادی از ما نمیکنیا
+سلام مینجی خوبی؟
مینجی بخوبیتم ات
+خیلی دلم برات تنگ شدههه بوددد
مینجی: منممممم
جیا همه چیو تعریف کرد برام
+جدی
مینجی: اره
+از دست این دختر
همه داشتن خوش میگذروندم کوکم تا جیمینو دید نرم شد
چه روز خوبه
ولی نامجون و جین و یونا و ماری رو نمیبینم
روای این چهارتا
نامجون: مواظب باش ماری خوب اینکارو انجام بدیا
یونا: مطمعنید این کار درسته
جین: اره بابا تحریک کننده زیاد بریز لباس اتم که بازه کوک حسابی دیوونه میشه
قشنگ بریز برا کوک بیشتر بریز تا زودتر حشری شه
برا ات کمتر بریز
ماری: ریختم ریختم بریم
هی نامجون و جین
اون لیوان شربت با شما به خورد کوک بدین
ما هم به خورد ات میدیم
نامجون: حله
سریع رفتیم پیش، کوک
هی داداشششش بیا برات شربت اوردم
_دستت درد نکنه تشنم بود
نامجون: بفرما
لیوانو برداشت و تا اخر سر کشید
روای ات
نشسته بودم که یونا و ماری مثل جت اومدن
چتونه
یونا: هیچی شربت میخای؟
+وای اره تشنمه
یونا: بفرما
ات شربتو برداشت و تا اخر سر کشید
یه علامت اوکی دادم به جبن اونم یه علامت داد
یس
بعد چند دیقه معلوم بود رو کوک اثر گذاشته و یهو پاشد رفت
روای ات
نمیدونم چرا ولی خیلی گرمم شده بود
هی یونا گرمت نیس؟
یونا: نه
+من خیلی گرممه
ماری: برو تو اتاق من کولر روشنه
+باشه
ماری: سریع علامت دادم به نامجون که بره درو ببنده چون اونم کوک رو فرستاده بود اونجا
روای کوک: نمیدونم چرا ولی یهو احسای تحریک شدن بهم دست داد و گرمم شد
و نامجون گفت سریع برم تو اتاق ماری چون کولر روشنه
منم رفتم
ولی بعد چند دقیقه ات هم اومد
+هی کوک اینجا چیکار میکنی؟
_تو اینجا چیکار میکنی؟
+گرممه
_توهم گرمته؟
ببینم چیزی خوردی؟
+اره شربت چطور؟
_کی بهت داد؟
+یونا
مگه چی شده
_ای کصکشـا هر چهارتاشون رو میکشم
خواستم برم بیرون که دیدم در بستس
شت
دیگه نمیتونستم خودمو تحمل کنم
ات
+اه نزدیک نیا گرممه
کوک
_ناله نکن
+دست خودم نیس..
داشتم حرف میزدم که کوک منو گرفت توبغلش و لبشو گذاشتم رو لبم
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۴.۹k
- ۲۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط