ویو کوک

ویو کوک
یهو برگشتم دیدم اشک تو چشماش حلقه زده معلومه خیلی خواهرشو دوست داشته
کوک: چن.. چند سالش بوذ
ات: دوسال از من بزرگتر بود
کوک: اها تو چند سالته
ات: ۲۳ سالمه وتو
کوک: ۳۰ (خوب بچه ها توی معرفی رمان کوک ۲۶ سالشه اما الان میخوام تغییرش بدم کوک ۳۰ سالشه تهیونگم همینطور)
ات: اوه پس پیرمردی(زیرلب)
کوک: چی گفتی
ات: ه.. هیچی
کوک: به من گفتی پیر مرد سیسپک هامو دیدی تو؟
ات: ههه نه(خنده)
کوک: اوف من جوونم جوون
ات: باشه بابا
ویو کوک
دذست مثل لینا بود البته حقم داره خو خواهرشه درست مثل اوایلی که بالینا اشنا شدم بهم میگه پیرمرد
کوک: خو.. خوب رسیدیم
ات: بریم وسایل بخریم
کوک و ات میرن وسایلو میخرن و یونا و تهیونگ میرن دور دور کوک و ات و یونا و ته میرن ویلا و یکم تستراحت میکنن تا بعدش بیان خوش بگذرونن کوک همش حواثش پیش ات بود چون ات اونو یاد عشقش مینداخت

اینم از این پارت ♥
دیدگاه ها (۴)

یونا: بیاید جرئت حقیقت بازی کنیم ته: عالیه بیب ات: باش کوک:....

لباس ات رمان رز پژمرده

بچه ها میخوام اسمات اون دوپارتی نامجونو پاک کنم♥

اویو ات همه سوار ماشین شدیم ته گفت میخواد بایونا تنها باشه م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط