یونا بیاید جرئت حقیقت بازی کنیم

یونا: بیاید جرئت حقیقت بازی کنیم
ته: عالیه بیب
ات: باش
کوک:..
ویو ات
چرخوندیم افتاد به من و یونا
ات: چیزی هست ازم پنهون کرده باشی تو ی این چند سال رفاقت؟
یونا: نه
ات: حله
ویو راوی
چرخوندن و کلی بازی کردن که افتاد به ته و ات

ته: جرئت یا حقیقت؟
ات: اممم جرئت
ته: لپ کوک رو ببوس
ات: چیییی؟
ته: اره دیگه خودت گفتی جرئت
کوک: ته ایده ی خوبی نیست
ته: نه باید ببوسه
کوک: اوففففف (حرصی)
ات: نمیخواممم
ته: ببوس
ات خیلی سریع لپ کوک رو میبوسه
ته: وای چه ناز
بونا: پاشید بریم بخوابیم(خنده)
همه رفتن خوابدن جز ات و کوک
ات همش فکر میکرد که شاید کوک اوتقدرام بد نباشه کوک هم همش فک میکرد که چقدر ات شبیه لیناست

راوی: بالاخره خوش گذرونی ها تموم شد و همه رفتن خونش
پ ا: دخترم اماده شو که مخمون داریم
ات: باشه
ویو ات
بایام گفت که مهمون خیلی مهمی داریم و باید خیلی مودب یاشم و فتش که قراره زندگیمون تغییر کنه منم اماده شدم و یه لباسی که بابام برام خریده بود رو پوشیدم لباس سفید بود و خیلی خوشگل بود ویه ارایش خیلی کم کردم حتما مهمونا خیلی مهمن که بابام همچین لباس مهمی بهم داده

اینم از این پارت لباس ات هم میزارم♥
دیدگاه ها (۳)

لباس ات رمان رز پژمرده

ویو ات بانامجون رفتیم سینما وکلی ازم سوال پرسید نامجون: مگه ...

ویو کوک یهو برگشتم دیدم اشک تو چشماش حلقه زده معلومه خیلی خو...

بچه ها میخوام اسمات اون دوپارتی نامجونو پاک کنم♥

چند پارتی درخواستی (ازدواج کردی بیبی⁴؟)روش خیمه زدم و لباساش...

پارت ۳۰ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط