پارت دهم
پارت دهم
ویو ات
کل این وقت رو بیدار بودم و تمام حرف هاشو شنیدم همین که از اتاق بیرون رفت بغضم ترکید و بازم شروع کردم به گریه کردن نمیدونم چقدر گریه کردم ولی بعد از مدتی خوابم برد
وقتی از خواب بیدار شدم تقریبا شب شده بود تصمیم گرفتم با جیمین حرف بزنم پاشدم همجا دنبالش گشتم درآخر رفتم اتاق کارش رومیز نشسته و مشغول کار بود وقتی من رو دید بلند شد
جیمین :ا ات
ات:من همه حرف هاتو داخل اتاق شنیدم یه چیز بهت میخام بگم این رو بدون که بخشیدمت مقصر اصلی خودت نبودی ولی درمورد حسی که نسبت بهم داری
یهو جیمین وسط حرفش پرید
جیمین :ات من واقعا دوست دارم نمیدونم تو من رو دوست داری یا نه ولی من حاضرم برای این که باز بخندی هر کاری رو انجام بدم
جیمین رفت جلوی ات و دستش رو گرفت و باز گفت
جیمین : ات بهت قول میدم همچی رو برات جبران کنم بیا به هم یه فرصت بدیم بیا از اول شروع کنیم یه زندگی بهتر بسازیم من واقعا عاشقتم لطفا به ما یه فرصت بده
ات با هر حرف جیمین یه اشک از چشماش جاری میشد
ات:جیمین منم مثل توعم نمیدونم از کی عاشقت شدم ولی نمیدونم چرا نمیتونم بهت اعتماد کنم من تو زندگیم خیلی زجر کشیدم خیلی آسیب دیدم برای همون سخت برام به کسی اعتماد کردن لطفا درکم کن
جیمین :باشه پس بهت وقت میدم تا بهم اعتماد کنی ولی اینو بدون که دست از سرت برنمیدارم
ات:بهت یه فرصت میدم ببینم تو این زمان میتونی اعتمادم رو به دست بیاری
جیمین از شدت خوشحالی ات رو بغلش کرد ات هم متقابلاً بغلش کرد
پایان پارت
ویو ات
کل این وقت رو بیدار بودم و تمام حرف هاشو شنیدم همین که از اتاق بیرون رفت بغضم ترکید و بازم شروع کردم به گریه کردن نمیدونم چقدر گریه کردم ولی بعد از مدتی خوابم برد
وقتی از خواب بیدار شدم تقریبا شب شده بود تصمیم گرفتم با جیمین حرف بزنم پاشدم همجا دنبالش گشتم درآخر رفتم اتاق کارش رومیز نشسته و مشغول کار بود وقتی من رو دید بلند شد
جیمین :ا ات
ات:من همه حرف هاتو داخل اتاق شنیدم یه چیز بهت میخام بگم این رو بدون که بخشیدمت مقصر اصلی خودت نبودی ولی درمورد حسی که نسبت بهم داری
یهو جیمین وسط حرفش پرید
جیمین :ات من واقعا دوست دارم نمیدونم تو من رو دوست داری یا نه ولی من حاضرم برای این که باز بخندی هر کاری رو انجام بدم
جیمین رفت جلوی ات و دستش رو گرفت و باز گفت
جیمین : ات بهت قول میدم همچی رو برات جبران کنم بیا به هم یه فرصت بدیم بیا از اول شروع کنیم یه زندگی بهتر بسازیم من واقعا عاشقتم لطفا به ما یه فرصت بده
ات با هر حرف جیمین یه اشک از چشماش جاری میشد
ات:جیمین منم مثل توعم نمیدونم از کی عاشقت شدم ولی نمیدونم چرا نمیتونم بهت اعتماد کنم من تو زندگیم خیلی زجر کشیدم خیلی آسیب دیدم برای همون سخت برام به کسی اعتماد کردن لطفا درکم کن
جیمین :باشه پس بهت وقت میدم تا بهم اعتماد کنی ولی اینو بدون که دست از سرت برنمیدارم
ات:بهت یه فرصت میدم ببینم تو این زمان میتونی اعتمادم رو به دست بیاری
جیمین از شدت خوشحالی ات رو بغلش کرد ات هم متقابلاً بغلش کرد
پایان پارت
۷.۳k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.