پارت هشتم
پارت هشتم
سه روز بعد
ویو جیمین
امروز مادرم بهم زنگ زد و گفت که قراره که شب بیان خونمون به ات خبر دادم که آماده بشن ات قبول کرد وبعد من رفتم شرکت
ویو ات
امشب قراره مامان و بابا ی جیمین بیان خونمون پی به خدمتکار ها گفتم که خونه رو تمیز کنن و شام بزارن
منم رفتم تا آماده بشم اول یه دوش گرفتم بعد به آرایش لایت کردم و موهامو حالت دادم و یه لباس خوشگل پوشیدم(لباس ات پارت بعدی)
شب ساعت نه بود جیمین هم خونه بود که در زده شد رفتم در رو باز کردم ازشون پذیرایی کردم و بعد نشستیم سر سفره داشتیم همینطور حرف میزدیم که یهو مادر جیمین گفت
م ج :پسرم شما قصد ندارید که یه نوه برامون بیارین
که یهو غذا پرید تو گلوی ات وبعد با شک گفت
ات:بچه
ب ج:آره دخترم ما به نوه میخایم کی تصمیم برای این کار میگیرید ماهم میخایم قبل مرگمون نوه مون رو ببینیم
جیمین:پدر هنوز خیلی زوده ما تازه ازدواج کردیم
ات:آره و من هنوز خیلی جوونم بچه میخام چیکار
ج م :دختر ولی ماهم دلمون میخاد چیکار کنیم
که یهو مادر جیمین یه فکر خیلی زیرکانه به ذهنش رسید
ج م :من یه دقیقه برم بیام رفت تو آشپز خونه تو شربت هایی که قرار بود بنوشن تو یکیشون قرص تحرک کننده ریخت و دست به سینی برگشت تو اونی که قرص ریخته بود رو داد به جیمین و بقیه رو هم پخش کرد
بعد از چند دقیقه جیمین فهمید که مامانش چیکار کرده چون بدجور تحریک شده بود
بعد از چند دقیقه جیمین دیگه نتونست تحمل کنه و دست ات رو گرفت و از مامان و باباش اجازه خواست و بعد رفتن سمت اتاق خواب مشترکشون جیمین در رو قفل کرد ات که تعجب کرده بود پرسید
جیمین داری چیکار میکنی
جیمین :ات بهت نیاز دارم
ات:تو تحریک شدی
که یهو جیمین به سمت ات رفت و (بقیه اسمات خودتون یه چیز خشن تصور کنید
پایان پارت
سه روز بعد
ویو جیمین
امروز مادرم بهم زنگ زد و گفت که قراره که شب بیان خونمون به ات خبر دادم که آماده بشن ات قبول کرد وبعد من رفتم شرکت
ویو ات
امشب قراره مامان و بابا ی جیمین بیان خونمون پی به خدمتکار ها گفتم که خونه رو تمیز کنن و شام بزارن
منم رفتم تا آماده بشم اول یه دوش گرفتم بعد به آرایش لایت کردم و موهامو حالت دادم و یه لباس خوشگل پوشیدم(لباس ات پارت بعدی)
شب ساعت نه بود جیمین هم خونه بود که در زده شد رفتم در رو باز کردم ازشون پذیرایی کردم و بعد نشستیم سر سفره داشتیم همینطور حرف میزدیم که یهو مادر جیمین گفت
م ج :پسرم شما قصد ندارید که یه نوه برامون بیارین
که یهو غذا پرید تو گلوی ات وبعد با شک گفت
ات:بچه
ب ج:آره دخترم ما به نوه میخایم کی تصمیم برای این کار میگیرید ماهم میخایم قبل مرگمون نوه مون رو ببینیم
جیمین:پدر هنوز خیلی زوده ما تازه ازدواج کردیم
ات:آره و من هنوز خیلی جوونم بچه میخام چیکار
ج م :دختر ولی ماهم دلمون میخاد چیکار کنیم
که یهو مادر جیمین یه فکر خیلی زیرکانه به ذهنش رسید
ج م :من یه دقیقه برم بیام رفت تو آشپز خونه تو شربت هایی که قرار بود بنوشن تو یکیشون قرص تحرک کننده ریخت و دست به سینی برگشت تو اونی که قرص ریخته بود رو داد به جیمین و بقیه رو هم پخش کرد
بعد از چند دقیقه جیمین فهمید که مامانش چیکار کرده چون بدجور تحریک شده بود
بعد از چند دقیقه جیمین دیگه نتونست تحمل کنه و دست ات رو گرفت و از مامان و باباش اجازه خواست و بعد رفتن سمت اتاق خواب مشترکشون جیمین در رو قفل کرد ات که تعجب کرده بود پرسید
جیمین داری چیکار میکنی
جیمین :ات بهت نیاز دارم
ات:تو تحریک شدی
که یهو جیمین به سمت ات رفت و (بقیه اسمات خودتون یه چیز خشن تصور کنید
پایان پارت
۷.۱k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.