❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشــــــــــق...
پارت 59
نیلوفر :
متحیر از رفتار مهرداد مامان رو نگاه کردم که دست مهرداد رو گرفت وگفت : مهردادجان عزیزم خودت رو عصبی نکن چیزی که نشده
دکتر سری تکون دادوگفت : لطفا آروم باشید آقا
مهرداد اخم کرد وگفت : خوب بگید چی شده
دکتر : چیزی نیست یه ضربه خورده یه پماد ومسکن میدم خوب میشه
مهرداد : مطمئنید دکتر آخه حالت تهوع هم داره
دکتر : بله مطمئنم اونم بخاطر ضربه ای هست که به پهلوشون خورده ولی برام اجیبه چرا اینجوری کبود شده
مامان : مهرداد نیلوفر چطوری ضربه خورده به پهلوش
مهرداد ناراحت سرشو انداخت پایین وگفت : لیلی با آرنج زد به پهلوش
دکتر : این کبودی از ضربه ا یہ آرنج نیست
مهرداد: یعنی چی؟
دکتر : نمی دونم ولی شاید یه چیز دیگه بوده مطمئن نیستم باید عکس بگیریم ببینیم چی میشه
منو بردن تو یه بخش دیگه واز پهلوم عکس گرفتن یه دکتردکه مرد بود عکس رو نگاه کرد وگفت : مشکلی نیست کوفتگیه که بااستراحت ودارو رفع میشه
- دکتر خیلی حالت تهوع دارم قبل از اینکه ضربه به پهلوم بخوره درد داشتم الانم خیلی درد دارم
دکتر مرد گفت : حالت تهوع ودرد سمت راست شاید آپاندیس باشه
مامان : چیکارکنیم دکتر
دکتر آزمایش نوشت واینبارنمونه دادم واسه آپاندیس کلی درد داشتم وآروم آروم گریه می کردم مهرداد اخم کرده بود وخیلی عصبی بود
مامان نگران گفت :مهرداد عزیزم خیلی داری خودتو اذیت می کنی
مهرداد نگاهی به مامان انداخت وگفت : کار لیلی خیلی زشت بود می دونم از قصد این کارو کرده
مامان : شاید بخاطر اینکه خیلی دوست داره
مهرداد بیشتراخم کردورفت بیرون مامان موهام از صورتم کنار زدوگفت : خیلی درد داری
- خیلی
مهرداد همراه دکتر برگشت ودکتر نگران گفت : درست حدس زدم آپاندیسه بایدزودترعمل کنید گفتم اتاق عمل روآماده کنن
- نه من می ترسم ...مثله بچه ها شده بودم ومی ترسیدم
دکتر : به پرستار گفتم بیان آماده اش کنن چیزی نیست دخترم یه عمل ساده است
مامان رو نگاه کردم بااینکه اونم نگران بود گفت : چیزی نیست دخترم زود خوب میشی عمل سختی نیست مگه نه مهرداد
مهرداد ناراحت گفت : آره چیزی نیست شانس آوردی با این ضربه ای که به پهلوت خورده آپاندیست نترکیده واسه همین زودتر باید عمل کنی
دوتاپرستاراومدن که منوآماده کنن واسه اتاق عمل مامان ومهردادهم باهام اومدم تاکناردر اتاق عمل مامان گریه اش گرفته بود نموند ولی مهرداد کنارم موند وگفت : نمی ترسی که
- چرا خیلی می ترسم
مهرداد : چیزی نیست
نگاهش روموهام بود به پرستار گفت : موهاش روجم کنید خانم
پرستار : جم کردیم دیگه زیر کلاهه
عشــــــــــق...
پارت 59
نیلوفر :
متحیر از رفتار مهرداد مامان رو نگاه کردم که دست مهرداد رو گرفت وگفت : مهردادجان عزیزم خودت رو عصبی نکن چیزی که نشده
دکتر سری تکون دادوگفت : لطفا آروم باشید آقا
مهرداد اخم کرد وگفت : خوب بگید چی شده
دکتر : چیزی نیست یه ضربه خورده یه پماد ومسکن میدم خوب میشه
مهرداد : مطمئنید دکتر آخه حالت تهوع هم داره
دکتر : بله مطمئنم اونم بخاطر ضربه ای هست که به پهلوشون خورده ولی برام اجیبه چرا اینجوری کبود شده
مامان : مهرداد نیلوفر چطوری ضربه خورده به پهلوش
مهرداد ناراحت سرشو انداخت پایین وگفت : لیلی با آرنج زد به پهلوش
دکتر : این کبودی از ضربه ا یہ آرنج نیست
مهرداد: یعنی چی؟
دکتر : نمی دونم ولی شاید یه چیز دیگه بوده مطمئن نیستم باید عکس بگیریم ببینیم چی میشه
منو بردن تو یه بخش دیگه واز پهلوم عکس گرفتن یه دکتردکه مرد بود عکس رو نگاه کرد وگفت : مشکلی نیست کوفتگیه که بااستراحت ودارو رفع میشه
- دکتر خیلی حالت تهوع دارم قبل از اینکه ضربه به پهلوم بخوره درد داشتم الانم خیلی درد دارم
دکتر مرد گفت : حالت تهوع ودرد سمت راست شاید آپاندیس باشه
مامان : چیکارکنیم دکتر
دکتر آزمایش نوشت واینبارنمونه دادم واسه آپاندیس کلی درد داشتم وآروم آروم گریه می کردم مهرداد اخم کرده بود وخیلی عصبی بود
مامان نگران گفت :مهرداد عزیزم خیلی داری خودتو اذیت می کنی
مهرداد نگاهی به مامان انداخت وگفت : کار لیلی خیلی زشت بود می دونم از قصد این کارو کرده
مامان : شاید بخاطر اینکه خیلی دوست داره
مهرداد بیشتراخم کردورفت بیرون مامان موهام از صورتم کنار زدوگفت : خیلی درد داری
- خیلی
مهرداد همراه دکتر برگشت ودکتر نگران گفت : درست حدس زدم آپاندیسه بایدزودترعمل کنید گفتم اتاق عمل روآماده کنن
- نه من می ترسم ...مثله بچه ها شده بودم ومی ترسیدم
دکتر : به پرستار گفتم بیان آماده اش کنن چیزی نیست دخترم یه عمل ساده است
مامان رو نگاه کردم بااینکه اونم نگران بود گفت : چیزی نیست دخترم زود خوب میشی عمل سختی نیست مگه نه مهرداد
مهرداد ناراحت گفت : آره چیزی نیست شانس آوردی با این ضربه ای که به پهلوت خورده آپاندیست نترکیده واسه همین زودتر باید عمل کنی
دوتاپرستاراومدن که منوآماده کنن واسه اتاق عمل مامان ومهردادهم باهام اومدم تاکناردر اتاق عمل مامان گریه اش گرفته بود نموند ولی مهرداد کنارم موند وگفت : نمی ترسی که
- چرا خیلی می ترسم
مهرداد : چیزی نیست
نگاهش روموهام بود به پرستار گفت : موهاش روجم کنید خانم
پرستار : جم کردیم دیگه زیر کلاهه
۸۹.۴k
۰۳ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.