❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشــــــــــق....
پارت 58
نیلوفر :
آقا حسام که نگران حالم شده بود گفت برم اتاقم یکم استراحت کنم محیا هم اومد کنارم وپهلوم رو نگاه کرد یکم کبود شده بود که یخ گذاشت روش
محیا : درد داره ؟
- خیلی
محیا : الهی بمیرم
- خدا نکنه
با صدای در ملافه رو کشیدم روخودم می دونستم مهرداده درزدنش رومی شناختم با سر انگشتاش در می زد
محیا : بیا تو
در رو باز کرد واومدتواتاق
- بهتری نیلوفر
- خوبم ممنون مهرداد
لبخند کمرنگی زدوگفت : چطوره محیا : پهلوش کبود شده درد داره
مهرداد نگران گفت : بهتره بریم دکتر دارم نگران میشم
محیا : آره اینجوری بهتره
- نه بزار واسه فردا
اخم کردوگفت : مگه بچه بازیه محیادآماده اش کن به زن دایی میگم بیاد
مهرداد که رفت گفتم : نیاز نیست محیاخوب میشم
محیا نگاهی بهم انداخت وگفت : نیلوفر عزیزم منم حرف مهرداددرووتعیید می کنم باید بری دکتر شاید چیزیت شده باشه
- باشه ولی فقط خیلی حالت تهوع دارم
محیا : میریم دکتر ببینیم چی میشه
با کمک محیا لباس پوشیدم مامان اومد وکمکم کرد رفتیم پایین مهمونای امشب همه اومده بودن محیا هم می خواست باهام بیاد که مامان نزاشت وبامهرداد رفتیم بیمارستان دکتر می خواست معاینه ام کنه می خواستم برم روتخت نمی تونستم سخت بود برام خیلی درد داشتم مهردادآروم گفت : اگه نمی تونی بزارمت روی تخت
دکتر اشاره به مهرداد کرد اونم خیلی آروم بغلم کرد گذاشتم روتخت
دکتر که خانمی بود یه نگاه به مهرداد کردوگفت : چش شده توضیح بدین
مهرداد : پهلوش ضربه خورده خیلی درد داره
- باچی ضربه خورده
لباسم رو زد بالا مهرداد روشو برگردوند پشت کرد به ما دکتر فشاری به پهلوم داد که از درد جیغ بلندی کشیدم
مهرداد برگشت وبادعصبانیت گفت : خانم میگم درد داره شما نمی فهمید
دکتر با اخم گفت : باید بفهمم چش شده یا نه صداتون رو بیارید پایین
- چی شده خانم دکتر
یه پرستار مرد بود که مهرداد عصبی برگشت وگفت : نمی بینی مریض خانمه سرتو میندازی پایین میای میگی چی شده این پرده رو کشیدن واسه چی
مامان متعجب مهرداد رونگاه می کرد ومن از رفتارش شوکه بودم
عشــــــــــق....
پارت 58
نیلوفر :
آقا حسام که نگران حالم شده بود گفت برم اتاقم یکم استراحت کنم محیا هم اومد کنارم وپهلوم رو نگاه کرد یکم کبود شده بود که یخ گذاشت روش
محیا : درد داره ؟
- خیلی
محیا : الهی بمیرم
- خدا نکنه
با صدای در ملافه رو کشیدم روخودم می دونستم مهرداده درزدنش رومی شناختم با سر انگشتاش در می زد
محیا : بیا تو
در رو باز کرد واومدتواتاق
- بهتری نیلوفر
- خوبم ممنون مهرداد
لبخند کمرنگی زدوگفت : چطوره محیا : پهلوش کبود شده درد داره
مهرداد نگران گفت : بهتره بریم دکتر دارم نگران میشم
محیا : آره اینجوری بهتره
- نه بزار واسه فردا
اخم کردوگفت : مگه بچه بازیه محیادآماده اش کن به زن دایی میگم بیاد
مهرداد که رفت گفتم : نیاز نیست محیاخوب میشم
محیا نگاهی بهم انداخت وگفت : نیلوفر عزیزم منم حرف مهرداددرووتعیید می کنم باید بری دکتر شاید چیزیت شده باشه
- باشه ولی فقط خیلی حالت تهوع دارم
محیا : میریم دکتر ببینیم چی میشه
با کمک محیا لباس پوشیدم مامان اومد وکمکم کرد رفتیم پایین مهمونای امشب همه اومده بودن محیا هم می خواست باهام بیاد که مامان نزاشت وبامهرداد رفتیم بیمارستان دکتر می خواست معاینه ام کنه می خواستم برم روتخت نمی تونستم سخت بود برام خیلی درد داشتم مهردادآروم گفت : اگه نمی تونی بزارمت روی تخت
دکتر اشاره به مهرداد کرد اونم خیلی آروم بغلم کرد گذاشتم روتخت
دکتر که خانمی بود یه نگاه به مهرداد کردوگفت : چش شده توضیح بدین
مهرداد : پهلوش ضربه خورده خیلی درد داره
- باچی ضربه خورده
لباسم رو زد بالا مهرداد روشو برگردوند پشت کرد به ما دکتر فشاری به پهلوم داد که از درد جیغ بلندی کشیدم
مهرداد برگشت وبادعصبانیت گفت : خانم میگم درد داره شما نمی فهمید
دکتر با اخم گفت : باید بفهمم چش شده یا نه صداتون رو بیارید پایین
- چی شده خانم دکتر
یه پرستار مرد بود که مهرداد عصبی برگشت وگفت : نمی بینی مریض خانمه سرتو میندازی پایین میای میگی چی شده این پرده رو کشیدن واسه چی
مامان متعجب مهرداد رونگاه می کرد ومن از رفتارش شوکه بودم
۷۵.۲k
۰۲ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.