تک پارتی کوک
کوکی بیا شام.
_اومدم بیبی.
ـــــــــــــــــــ
_اوم خوشمرزس مرسی!
+نوش جونت.
_راستی ا.ت میخواستم یه چیزی بگم.
+هوم؟
_هیچی ولش کن.
+میای بعد شام فیلم ببینیم؟
_اوهوم.
+وای خونه خیلی گرمه... من میرم لباسمو عوض کنم.
_برو... راستی فیلم با چه ژانری میخوای؟
+*لبخند شیطنت آمیز*هرچی خودت دوست داری!
_عاو... خب پس اوکی (:
ویو ا.ت
سلام من ا.تم و 25 سالمه. وقتی 22 سالم بود با کوک ازدواج کردم...(این مثلا معرفی بود)
خب بزار ببینم اینو بپوشم؟ نه این خیلی بد رنگه... این چطور؟ نه اینم خوب نیس... خودشه! چون خیلی گرممه اینو میپوشم.*اسلاید دو*
پایان ویو ا.ت
+هوف*درحالی که با دستش خودشو باد میزنه*هنوزم گرممه... وایسا نکنه تحریک شدم؟ نه بابا اگه تحریک میشدم ضربان قلبمم میرفت بالا.
_*خنده*ا.ت نترس تحریک نشدی... منم گرممه.*یهویی بلیزشو در اورد*
+یاااا*جلو چشماشو میگیره*بلیزتو بپوش.
_*خنده*چرا؟ مگه تو تا حالا بدن لختمو ندیدی؟!
+چه ربطی داره؟ حیا داشته باش و بلیزتو بپوش.
_*از حرص ا.ت، میره بلیزشو میندازه تو لباسشویی*راستی ا.ت این بلیز خیلی بهت میادا.
+حرص منو در میاری آره؟ خیلی خب...*توی ذهنش*
+فیلم انتخاب کردی؟
_اره.
+پس نزارش تا من شیرموز درست کنم.
_اوکی.
ویو ا.ت
رفتم موز رنده کردم و با شیر مخلوط کردم. فقط برای در اوردن حرصش یه چیز دیگه میخوام ولی دلم به حال خودم میسوزه... نه ا.ت این کارو نکن. میدونی که بعدش چه عواقبی داره دیگه؟ وای خدا نمیریزم توش... حالا یکم... آره بذار یکم بریزم.
پایان ویو ا.ت
+بیا آقای جئون شیرموزتون.
_مرسی... پس چرا یه لیوان اوردی؟ مگه خودت نمیخوای؟
+خب من نه...من میل ندارم.
_مطمئنی؟
+آره.
_ا.ت میدونم توش چی ریختی که خودت نمیخوری پس خودتو به اون راه نزن.
+ها؟ چی؟ من مگه چی ریختم توش که خبر ندارم؟
_به هر حال... مرسی ولی منم میل ندارم که بخورمش.
+الان به من شک میکنی؟ خیلی خب...*یه سره لیوانو رفت بالا*آخیش... چقدر خوشمزه بود... دلت آب دیگه برات درست نمیکنم تا خودت بلند شی.*توی ذهنش: چه غلطی خوردم... وای... اگه تحریک شم چی؟ اون موقع باید چیکار کنم؟*
_*پوزخند*خیلی خب... خانوم جئون... حال شما رو تا 20 دیقه ی دیگه بررسی میکنیم... حالا بیاید پای فیلم.
+ایش باشه.
بعد تقریبا 25 دیقه هم صحنه های خاکبرسری اومد و هم ا.ت به خاطر غلطی که خورده بود، تحریک شده بود. ضربان قلبش رفته بود بالا و حسابی گرمش بود.
+میگما... کوکی... گرم نیست؟
_*پوزخند*چی شد؟ تو که خوب بودی... اتفاقا هوا الان سرده... بذار برم هودیمو بپوشم.
+*توی ذهنش: خاک برسر من بد بخت شدم... من الان تحریک شدم چه غلطی باید بکنمممم؟*
_ا.ت... کوتاه بیا...
+چ... چی؟
کوک اومد جلو و یه بوسه روی لب های ا.ت کاشت که این ضذبان قلب ا.تو بیشتر میکرد.
_خوبی؟ چرا انقدر قلبت تند میزنه؟ صداش تا اینجا هم میاد.
+ببین من یه دیقه باید برم دستشویی و بیام.
ا.ت تا میخواست بلند شه، کوک دستشو گرفت و کشید سمت خودش که باعث شد ا.ت بشینه روی پای کوک.
_بیبی... لجبازی نکن... تو تحریک شدی!
+م... م... من؟ نه... من اصلا تحریک نشدم.
_شدی. از قیاغت معلومه.
یهو ا.ت مثل روانیا سرشو برد داخل گردن کوک و شروع کرد گریه کردن.
+بب هق شید هق.... من هق... من الان هق باید چیکار کنم هق؟
_هیش بیبی... گریه نداره که... تو الان باید رابژه داشته باشی تا خوب بشی.
+چ... چی؟
_نگو که منظورمو نفهمیدی
+خب *دماغشو میکشه بالا*تو این کارو برام انجام میدی؟
_هرچی بیبیم بخواد.
براید استایل بغلش کرد و بردش توی اتاق...
*به ذهن خوشگلتون بگید بقیشو بسازه (:*
_اومدم بیبی.
ـــــــــــــــــــ
_اوم خوشمرزس مرسی!
+نوش جونت.
_راستی ا.ت میخواستم یه چیزی بگم.
+هوم؟
_هیچی ولش کن.
+میای بعد شام فیلم ببینیم؟
_اوهوم.
+وای خونه خیلی گرمه... من میرم لباسمو عوض کنم.
_برو... راستی فیلم با چه ژانری میخوای؟
+*لبخند شیطنت آمیز*هرچی خودت دوست داری!
_عاو... خب پس اوکی (:
ویو ا.ت
سلام من ا.تم و 25 سالمه. وقتی 22 سالم بود با کوک ازدواج کردم...(این مثلا معرفی بود)
خب بزار ببینم اینو بپوشم؟ نه این خیلی بد رنگه... این چطور؟ نه اینم خوب نیس... خودشه! چون خیلی گرممه اینو میپوشم.*اسلاید دو*
پایان ویو ا.ت
+هوف*درحالی که با دستش خودشو باد میزنه*هنوزم گرممه... وایسا نکنه تحریک شدم؟ نه بابا اگه تحریک میشدم ضربان قلبمم میرفت بالا.
_*خنده*ا.ت نترس تحریک نشدی... منم گرممه.*یهویی بلیزشو در اورد*
+یاااا*جلو چشماشو میگیره*بلیزتو بپوش.
_*خنده*چرا؟ مگه تو تا حالا بدن لختمو ندیدی؟!
+چه ربطی داره؟ حیا داشته باش و بلیزتو بپوش.
_*از حرص ا.ت، میره بلیزشو میندازه تو لباسشویی*راستی ا.ت این بلیز خیلی بهت میادا.
+حرص منو در میاری آره؟ خیلی خب...*توی ذهنش*
+فیلم انتخاب کردی؟
_اره.
+پس نزارش تا من شیرموز درست کنم.
_اوکی.
ویو ا.ت
رفتم موز رنده کردم و با شیر مخلوط کردم. فقط برای در اوردن حرصش یه چیز دیگه میخوام ولی دلم به حال خودم میسوزه... نه ا.ت این کارو نکن. میدونی که بعدش چه عواقبی داره دیگه؟ وای خدا نمیریزم توش... حالا یکم... آره بذار یکم بریزم.
پایان ویو ا.ت
+بیا آقای جئون شیرموزتون.
_مرسی... پس چرا یه لیوان اوردی؟ مگه خودت نمیخوای؟
+خب من نه...من میل ندارم.
_مطمئنی؟
+آره.
_ا.ت میدونم توش چی ریختی که خودت نمیخوری پس خودتو به اون راه نزن.
+ها؟ چی؟ من مگه چی ریختم توش که خبر ندارم؟
_به هر حال... مرسی ولی منم میل ندارم که بخورمش.
+الان به من شک میکنی؟ خیلی خب...*یه سره لیوانو رفت بالا*آخیش... چقدر خوشمزه بود... دلت آب دیگه برات درست نمیکنم تا خودت بلند شی.*توی ذهنش: چه غلطی خوردم... وای... اگه تحریک شم چی؟ اون موقع باید چیکار کنم؟*
_*پوزخند*خیلی خب... خانوم جئون... حال شما رو تا 20 دیقه ی دیگه بررسی میکنیم... حالا بیاید پای فیلم.
+ایش باشه.
بعد تقریبا 25 دیقه هم صحنه های خاکبرسری اومد و هم ا.ت به خاطر غلطی که خورده بود، تحریک شده بود. ضربان قلبش رفته بود بالا و حسابی گرمش بود.
+میگما... کوکی... گرم نیست؟
_*پوزخند*چی شد؟ تو که خوب بودی... اتفاقا هوا الان سرده... بذار برم هودیمو بپوشم.
+*توی ذهنش: خاک برسر من بد بخت شدم... من الان تحریک شدم چه غلطی باید بکنمممم؟*
_ا.ت... کوتاه بیا...
+چ... چی؟
کوک اومد جلو و یه بوسه روی لب های ا.ت کاشت که این ضذبان قلب ا.تو بیشتر میکرد.
_خوبی؟ چرا انقدر قلبت تند میزنه؟ صداش تا اینجا هم میاد.
+ببین من یه دیقه باید برم دستشویی و بیام.
ا.ت تا میخواست بلند شه، کوک دستشو گرفت و کشید سمت خودش که باعث شد ا.ت بشینه روی پای کوک.
_بیبی... لجبازی نکن... تو تحریک شدی!
+م... م... من؟ نه... من اصلا تحریک نشدم.
_شدی. از قیاغت معلومه.
یهو ا.ت مثل روانیا سرشو برد داخل گردن کوک و شروع کرد گریه کردن.
+بب هق شید هق.... من هق... من الان هق باید چیکار کنم هق؟
_هیش بیبی... گریه نداره که... تو الان باید رابژه داشته باشی تا خوب بشی.
+چ... چی؟
_نگو که منظورمو نفهمیدی
+خب *دماغشو میکشه بالا*تو این کارو برام انجام میدی؟
_هرچی بیبیم بخواد.
براید استایل بغلش کرد و بردش توی اتاق...
*به ذهن خوشگلتون بگید بقیشو بسازه (:*
۱۵.۶k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.