ازدواج سوری پارت 43
ازدواج سوری پارت 43
ویو تهیونگ
ماسکمو در اوردم
ات ـ مگ تو تا دیر وقت نباید سرکار میبودی؟
ـ چرا بهم نگفتی میخوای بیای اینجا؟
ات ـ دلم خواست اومدم
ـ دلت خواست؟ اصن برات مهمم؟
ات ـ.....
ـ وقتی که هیونا اومد پیشم و جون تورو کشید وسط بیست و چهار ساعت زیر نظر داشتمت و هنوز که هنوزم فک میکنم که هیونا تورو تعقیب میکنه
ات ـ م.. مم..*با بغض*
ـ هیچی و نمیخوام....
سریع لباشو گذاشت رو لبام که یه اشک اومد پایین بعد از چن دقیقه لباشو برداشت
ویو ات
اومدم از یه مسیر دیگه پیاده برم سمت خونه که تهیونگ دستمو کشید لباشو گذاشت رو لبام منم اشک میرختم
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم
صورتای هم پر از اشک بود ته اومد با دستش اشکای صورتمو پاک کنه که دیدم از دستش داره خون میاد
ـ دستت..
ته ـ چیزی نیس
ـ یعنی چی چیزب نیس
ته ـ خو..
ـ صب کن
دستمالی که دور کیفم بود رو باز کردم پیچیدمش دور دستش و گره زدم
ـ به خاطر من اینجوری شد..
ته ـ نه نه
ـ بخاطر من دستت اینجوری شد مقصر منم*خودشو میزنه *
ته ـ نه ات اروم باش
ویو تهیونگ
ات اروم نمیگرفت سریع بغلش کردم تا اروم شد اروم تو گوشس زمزمه میکردم
ـ تقصیر تو نیس
ات ـ اما....
ـ بسه
ات ـ.....
ـ حالا بیا بریم خونه
از بغل هم اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم
ات جوری بود که حتی حوصله ی بستن کمربند هم نداشت برای هم کرمندشو براش بستم (کمربند ماشین منظورمه 😐😂)
ماشینو روشن کردم وحرکت کردم سمت خونه پشت چراغ قرمز وایساده بودیم که سر ات رو روی سینم حس کردم
ات ـ بزار صدای قلبتو بشنوم *با حالت مستی*(چرا من دارم به این جمله میخندم🤣)
یه خنده ی ریز کردم یه بوس زدم به سرش و موهاشو نوازش کردم بعد از چند دقزفه رسیدیم خونه داشتم رفتم دستشویی و اومدم بیرون که دیدم ات نیس خونهدرو زیره رو کردم رفتم تو حیاط که دیدم پریده تو استخر
ـ ات این چه کاریه ؟
ات ـ عع تهیونگ توهم بیا، خیلی خوش میگذره، یوهووو
ـ بابا کاماننن
ویو تهیونگ
ماسکمو در اوردم
ات ـ مگ تو تا دیر وقت نباید سرکار میبودی؟
ـ چرا بهم نگفتی میخوای بیای اینجا؟
ات ـ دلم خواست اومدم
ـ دلت خواست؟ اصن برات مهمم؟
ات ـ.....
ـ وقتی که هیونا اومد پیشم و جون تورو کشید وسط بیست و چهار ساعت زیر نظر داشتمت و هنوز که هنوزم فک میکنم که هیونا تورو تعقیب میکنه
ات ـ م.. مم..*با بغض*
ـ هیچی و نمیخوام....
سریع لباشو گذاشت رو لبام که یه اشک اومد پایین بعد از چن دقیقه لباشو برداشت
ویو ات
اومدم از یه مسیر دیگه پیاده برم سمت خونه که تهیونگ دستمو کشید لباشو گذاشت رو لبام منم اشک میرختم
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم
صورتای هم پر از اشک بود ته اومد با دستش اشکای صورتمو پاک کنه که دیدم از دستش داره خون میاد
ـ دستت..
ته ـ چیزی نیس
ـ یعنی چی چیزب نیس
ته ـ خو..
ـ صب کن
دستمالی که دور کیفم بود رو باز کردم پیچیدمش دور دستش و گره زدم
ـ به خاطر من اینجوری شد..
ته ـ نه نه
ـ بخاطر من دستت اینجوری شد مقصر منم*خودشو میزنه *
ته ـ نه ات اروم باش
ویو تهیونگ
ات اروم نمیگرفت سریع بغلش کردم تا اروم شد اروم تو گوشس زمزمه میکردم
ـ تقصیر تو نیس
ات ـ اما....
ـ بسه
ات ـ.....
ـ حالا بیا بریم خونه
از بغل هم اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم
ات جوری بود که حتی حوصله ی بستن کمربند هم نداشت برای هم کرمندشو براش بستم (کمربند ماشین منظورمه 😐😂)
ماشینو روشن کردم وحرکت کردم سمت خونه پشت چراغ قرمز وایساده بودیم که سر ات رو روی سینم حس کردم
ات ـ بزار صدای قلبتو بشنوم *با حالت مستی*(چرا من دارم به این جمله میخندم🤣)
یه خنده ی ریز کردم یه بوس زدم به سرش و موهاشو نوازش کردم بعد از چند دقزفه رسیدیم خونه داشتم رفتم دستشویی و اومدم بیرون که دیدم ات نیس خونهدرو زیره رو کردم رفتم تو حیاط که دیدم پریده تو استخر
ـ ات این چه کاریه ؟
ات ـ عع تهیونگ توهم بیا، خیلی خوش میگذره، یوهووو
ـ بابا کاماننن
۶.۷k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.