Love with die
Love with die
پارت ۲۲
با صدای گریه بچه ها چشمامو باز کردم* ا/ت خونریزی داشت منم فقط ضربه دیده بودم بچها رو هم چک کرده بودم حالشون خوب بود مردم تا میخواستن خارجم کنن گفتم اول بچه ها!..ا/ت واقعا بیهوش بود*.. ا/ت؟.. عشقم بیدار شو!..
&: آقا...وقت نیست باید ببریمشون بیمارستان..
کوک: بدو بدو و لنگ لنگ کنان بچه ها رو سوار ماشین کردیم ( با کمک مرده) و رفتیم بیمارستان
* بیمارستان*
کوک: الان دو ساعته که ا/ت تو اتاق عمله بچه ها رو بردن بخش کودکان تا تو دست و پا نباشن*
ته: برو دستتو پانسمان کوک.شاید بخیر بخواد..وخیم میشه ها!
کوک: تو این موقعیت..مغزم دست خودم نیست..میدونی اگه ا/ت یک بلایی سرش بیاد چی میشع؟( بغض).. کل زندگیم رو هواست میفهمی؟ ( داد)
ته: آروم باش..( بغلش کردم و اونم زد زیر گریه )..یهو چراغ اتاق عمل خاموش شد و دکتر اومد بیرون*
کوک: پاک کردن اشک ها* چیزی شدع؟
دکتر: خوشبختانه زخمشون زیاد عمیق نبود ولی عمل سختی بود چون بیمار بیماری قلبی داشت*
کوک: چیی؟ ( شوک)
دکتر: نمیدونستید؟..فقط شمایید؟. منظورم اقوامی؟.. چیزی؟
کوک: یکخواهر های دوقلو بزرگتر داره ولی تو ژاپنن
دکتر: بهرحال بخیر گذشت..زیاد باهاشون حرف نزنید بزارید کاملا درمان بشن
کوک: چشم..میتونم برم پیشش..
دکتر: اومم نرید بهتره ولی خواستید میتونید برید ولی زیاد باهاش حرف نزنید
کوک: چشم*.. لباسای مخصوص بيمارستان رو پوشیدم و رفتم اتاق ا/ت..داشت ناله های ریزی میکرد از درد..بخاطر داروی بیهوشی بود که تو بیهوشی چرت و پرت میگفت* جونم عزیزم من اینجام
ا/ت: کی؟ ( تنش کلا ضعیف درنظر بگیرید)
کوک: منم جونگکوک..
ا/ت: همون مافیای فلج کسخل خودم؟
کوک: خنده* آره آره
ا/ت: میدونی.. آخ که چقدر کسخلیش رو دوست دارممم..خیلی..میدونی کسخل بامزه اس..ولی ددیع!
کوک: آها..صحیح
ا/ت: اون موقع که فلج بود خیلی میخواست خودشو خشن و سرد نشون بده ولی فقط چس بچه بیست و هشت هم نبود
کوک: زیر لب* آها..بزار یک چس بچه ای بهت نشون بدم؟..
ا/ت: چیی؟
کوک: هیچی هیچی..خب ادامه بده
ا/ت: هااا میخوای بری چغلیم رو بکنی؟.. برو اونور بزار باد بیاد..
کوک: نمیدونستم اینقدر فحش بلده*
ا/ت: ولی دوستش دارم..گوگولیع..بخژتژحژهعلخر
کوک: زن مردم رو ببین از هر انگشتش یک هنر میباره ( انا).. اینم از زن ما*
**
پارت ۲۲
با صدای گریه بچه ها چشمامو باز کردم* ا/ت خونریزی داشت منم فقط ضربه دیده بودم بچها رو هم چک کرده بودم حالشون خوب بود مردم تا میخواستن خارجم کنن گفتم اول بچه ها!..ا/ت واقعا بیهوش بود*.. ا/ت؟.. عشقم بیدار شو!..
&: آقا...وقت نیست باید ببریمشون بیمارستان..
کوک: بدو بدو و لنگ لنگ کنان بچه ها رو سوار ماشین کردیم ( با کمک مرده) و رفتیم بیمارستان
* بیمارستان*
کوک: الان دو ساعته که ا/ت تو اتاق عمله بچه ها رو بردن بخش کودکان تا تو دست و پا نباشن*
ته: برو دستتو پانسمان کوک.شاید بخیر بخواد..وخیم میشه ها!
کوک: تو این موقعیت..مغزم دست خودم نیست..میدونی اگه ا/ت یک بلایی سرش بیاد چی میشع؟( بغض).. کل زندگیم رو هواست میفهمی؟ ( داد)
ته: آروم باش..( بغلش کردم و اونم زد زیر گریه )..یهو چراغ اتاق عمل خاموش شد و دکتر اومد بیرون*
کوک: پاک کردن اشک ها* چیزی شدع؟
دکتر: خوشبختانه زخمشون زیاد عمیق نبود ولی عمل سختی بود چون بیمار بیماری قلبی داشت*
کوک: چیی؟ ( شوک)
دکتر: نمیدونستید؟..فقط شمایید؟. منظورم اقوامی؟.. چیزی؟
کوک: یکخواهر های دوقلو بزرگتر داره ولی تو ژاپنن
دکتر: بهرحال بخیر گذشت..زیاد باهاشون حرف نزنید بزارید کاملا درمان بشن
کوک: چشم..میتونم برم پیشش..
دکتر: اومم نرید بهتره ولی خواستید میتونید برید ولی زیاد باهاش حرف نزنید
کوک: چشم*.. لباسای مخصوص بيمارستان رو پوشیدم و رفتم اتاق ا/ت..داشت ناله های ریزی میکرد از درد..بخاطر داروی بیهوشی بود که تو بیهوشی چرت و پرت میگفت* جونم عزیزم من اینجام
ا/ت: کی؟ ( تنش کلا ضعیف درنظر بگیرید)
کوک: منم جونگکوک..
ا/ت: همون مافیای فلج کسخل خودم؟
کوک: خنده* آره آره
ا/ت: میدونی.. آخ که چقدر کسخلیش رو دوست دارممم..خیلی..میدونی کسخل بامزه اس..ولی ددیع!
کوک: آها..صحیح
ا/ت: اون موقع که فلج بود خیلی میخواست خودشو خشن و سرد نشون بده ولی فقط چس بچه بیست و هشت هم نبود
کوک: زیر لب* آها..بزار یک چس بچه ای بهت نشون بدم؟..
ا/ت: چیی؟
کوک: هیچی هیچی..خب ادامه بده
ا/ت: هااا میخوای بری چغلیم رو بکنی؟.. برو اونور بزار باد بیاد..
کوک: نمیدونستم اینقدر فحش بلده*
ا/ت: ولی دوستش دارم..گوگولیع..بخژتژحژهعلخر
کوک: زن مردم رو ببین از هر انگشتش یک هنر میباره ( انا).. اینم از زن ما*
**
- ۱۴.۲k
- ۲۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط