𝓘 𝓦𝓲𝓼𝓱 𝓝𝓮𝓿𝓮𝓻 𝓕𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓣𝓸 𝓕𝓵𝔂🕊💚🪁
𝓘 𝓦𝓲𝓼𝓱 𝓝𝓮𝓿𝓮𝓻 𝓕𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓣𝓸 𝓕𝓵𝔂🕊💚🪁
𝓐𝓾𝓽𝓱𝓸𝓻 :𝓙𝓲𝔂𝓸𝓸𝓷❤️
𝓙𝓴 𝓪𝓷𝓭 𝓝𝓪𝓫𝓲🐰🦋
𝓟𝓪𝓻𝓽 ¹⁴
نابی :فرصت آشنایی مختصری رو بخاطر یه همکاری اجباری پیدا کردیم !
نامجون که فهمید اون وکیل خبره که کوک ازش تعریف میکرد دونسنگ ادمینه نتونست جلوی خندش رو بگیره ...
نابی :چرا میخندی؟
نامجون : بیا بریم داخل
بعد به تهیونگ هم اشاره کرد بیاد ...
یونجون ، نامجون ، تهیونگ و نابی به اتاق جونگکوک رفتند ...
جونگکوک با یک پیژامه مشکی که خال خال های ریز سفید داشت پشت میز نشسته بود ...
مغز نابی هنوز اون حجم از کیوتی رو هندل نکرده بود !
یعنی اون مرد خشن که تا دیروز با اسلحه داشت تهدیدش میکرد حالا چطور به این پسر کیوت تبدیل شده ؟
نابی تمام تلاشش رو کرد تا از خنده جر نخوره اما موفق نشد !
جونگکوک با اخم گفت :چیه ...خودتو جمع کن الان پاره میشی؟
نابی خودش رو جمع و جور کردو لبخندی زد :هیچی فقط یکم زیادی شبیه خرگوشا شدی ...
جونگکوک با غصه دلش رفت به دوسال قبل ...
[فلش بک به دوسال قبل]
جونگکوک سوجی رو برانداز کرد و ابرویی بالا انداخت ...
دلیل خنده های دختر را جویا شد !
سوجی :هیچی فقط یکم زیادی شبیه خرگوشا شدی ...
[پایان فلش بک]
اون دختر کی بود ؟
همزاد سوجی؟یا تک خواهرش؟
امکان نداشت ، چون سوجی خواهری نداشت ...
نه اون نمیتونست دل به اون دختر ببنده !
اون هنوز سوجی شیرینش رو در قلبش داشت !
اون نمیتونست عزیز دلش رو به فراموشی بسپرد ؛
جونگکوک دستی به سرش کشید و با سردی تمام روبه دختر گفت :بیا میخوام اتاقتو نشونت بدم!
نابی :اتاقم؟
𝓐𝓾𝓽𝓱𝓸𝓻 :𝓙𝓲𝔂𝓸𝓸𝓷❤️
𝓙𝓴 𝓪𝓷𝓭 𝓝𝓪𝓫𝓲🐰🦋
𝓟𝓪𝓻𝓽 ¹⁴
نابی :فرصت آشنایی مختصری رو بخاطر یه همکاری اجباری پیدا کردیم !
نامجون که فهمید اون وکیل خبره که کوک ازش تعریف میکرد دونسنگ ادمینه نتونست جلوی خندش رو بگیره ...
نابی :چرا میخندی؟
نامجون : بیا بریم داخل
بعد به تهیونگ هم اشاره کرد بیاد ...
یونجون ، نامجون ، تهیونگ و نابی به اتاق جونگکوک رفتند ...
جونگکوک با یک پیژامه مشکی که خال خال های ریز سفید داشت پشت میز نشسته بود ...
مغز نابی هنوز اون حجم از کیوتی رو هندل نکرده بود !
یعنی اون مرد خشن که تا دیروز با اسلحه داشت تهدیدش میکرد حالا چطور به این پسر کیوت تبدیل شده ؟
نابی تمام تلاشش رو کرد تا از خنده جر نخوره اما موفق نشد !
جونگکوک با اخم گفت :چیه ...خودتو جمع کن الان پاره میشی؟
نابی خودش رو جمع و جور کردو لبخندی زد :هیچی فقط یکم زیادی شبیه خرگوشا شدی ...
جونگکوک با غصه دلش رفت به دوسال قبل ...
[فلش بک به دوسال قبل]
جونگکوک سوجی رو برانداز کرد و ابرویی بالا انداخت ...
دلیل خنده های دختر را جویا شد !
سوجی :هیچی فقط یکم زیادی شبیه خرگوشا شدی ...
[پایان فلش بک]
اون دختر کی بود ؟
همزاد سوجی؟یا تک خواهرش؟
امکان نداشت ، چون سوجی خواهری نداشت ...
نه اون نمیتونست دل به اون دختر ببنده !
اون هنوز سوجی شیرینش رو در قلبش داشت !
اون نمیتونست عزیز دلش رو به فراموشی بسپرد ؛
جونگکوک دستی به سرش کشید و با سردی تمام روبه دختر گفت :بیا میخوام اتاقتو نشونت بدم!
نابی :اتاقم؟
۴.۱k
۲۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.