ازدواج سوری پارت 6
ازدواج سوری پارت 6
ـ مسخره *سرشو میزاره روی سینه ی تهیونگ*
ته ـ *سر ات رو میبوسه*
بعد از اینکه چن تا کراپ خریدم رفتیم سمت اکسسوری ها من تهیونگ فقط داشتیم انگشتر مینداختم تو دس هم دیگه بعد چن وقت کلی انگشتر خریدیم چند تا هم برای نیانگ گرفتم و حرکت کردیم سمت خونه مامان ته دنبال نیانگ
تا در زدیم نیانگ درو باز کرد پیرد بغلم
نیانگ ـ اوماااا
ـ اوخخخ دختر قشنگم دلت برای مامان تنگ شده؟
نیانگ ـ اره
ته ـ نیانگ تو چرا نیمیای بغل بابات؟
نیانگ ـ بابا حرسش در اومده
ـ امروز خیلی حرصش در اومده
نیانگ ـ شیجا؟
ـ اوهوم
ته ـ اصلا هم اینجوری نیس مامانت دو دقیقه پیش تو پاساژ حرصسش در اومده بود
نیانگ ـ *خنده*
رفیتم داخل بعد با خاله بک جو و مامان ته که احوال پرسی کردیم نشستیم
ـ نیانگ که اذیتتون نکرد؟ ببخشید اگه شیطونی کرده
مامان ته ـ نه اتفاقا خسلی دختر خوبی بود
خاله ـ اره کلی سه تای خوش گذروندیم
نیانگ ـ اومااا، مامان بک جو بهم ساخت دیوار حائل رو یاد داد بهم
ته ـ مامان بزرگ بنظرت زود نیس؟
خاله ـ نه الان بهترین موقعیت برای یاد دادن بهشه
ـ نمیشه تابستون؟ اخه الان هم مدرسه میره هم کلاس رقص هم ژیمناستیک
خاله ـ بهش سخت نمیگیرم نگران نباش اما سعی کنه از شیاطین دور باشه
ته ـ چرا؟
مامان ته ـ نیانگ بیا بریم تو اشپز خونه
نیانگ ـ باشه
مامان ته نیانگو برد تو اشپز خونه
ته ـ چرا؟
خاله ـ وگرنه ریه هاش درگیر میشه
با این حرف رگ مادرونم زد بالا
ـ من نمیخوام نیانگ دیوار حائل رو یاد بگیره من نمیزارم
خاله ـ ات این براش اجبار شده
ـ من این چیزا سرم نمیشه
از اون جا دور شدم پنها بردم به دستشویی کارای لازمو کردم دستامد شستم و جلوی اینه ی دستشویی وایسادم
ـ من نمیزارم این اتفاق بیوفته
صدای در اومد در قفل بود نمی تونست درو باز کنه
ته ـ ات حالت خوبه؟
ـ....
ته ـ ات درو باز کن وگرنه میشکنمش
ـ...
ته ـ ات*تا میاد درو بشکنه ات درو باز میکنه*
ـ چیه؟
ته اومد داخل و درو بست
ته ـ چرا هرچس صدات میزنم جواب نمیدی؟
ـ ببخشید، اما من نمیخوام ریه های نیانگ درگیر شه
ته ـ ات نگران نباش مامان بزرگ بهش فشار نمیاره
ـ چطور انقدر مطمئنی؟
ته ـ چون....
ـ چون چی؟
ته ـ چون... چون خودم تجربش کردم
ـ بو؟
ته ـ خودم تجربش کردم پس نگرانش نباش
ـ اما من میترسم
ته ـ کینچانا*ات رو بغل میکنه*
چند دقیقه تو بغل هم بودیم بعد از هم جدا شدیم
ته ـ بیا بریم شام بعدشم بریم خونه
ـ باشه
رفتیم بیرکن شام خوردیم بعدشم حرکت کردیم سمت خونه
ـ مسخره *سرشو میزاره روی سینه ی تهیونگ*
ته ـ *سر ات رو میبوسه*
بعد از اینکه چن تا کراپ خریدم رفتیم سمت اکسسوری ها من تهیونگ فقط داشتیم انگشتر مینداختم تو دس هم دیگه بعد چن وقت کلی انگشتر خریدیم چند تا هم برای نیانگ گرفتم و حرکت کردیم سمت خونه مامان ته دنبال نیانگ
تا در زدیم نیانگ درو باز کرد پیرد بغلم
نیانگ ـ اوماااا
ـ اوخخخ دختر قشنگم دلت برای مامان تنگ شده؟
نیانگ ـ اره
ته ـ نیانگ تو چرا نیمیای بغل بابات؟
نیانگ ـ بابا حرسش در اومده
ـ امروز خیلی حرصش در اومده
نیانگ ـ شیجا؟
ـ اوهوم
ته ـ اصلا هم اینجوری نیس مامانت دو دقیقه پیش تو پاساژ حرصسش در اومده بود
نیانگ ـ *خنده*
رفیتم داخل بعد با خاله بک جو و مامان ته که احوال پرسی کردیم نشستیم
ـ نیانگ که اذیتتون نکرد؟ ببخشید اگه شیطونی کرده
مامان ته ـ نه اتفاقا خسلی دختر خوبی بود
خاله ـ اره کلی سه تای خوش گذروندیم
نیانگ ـ اومااا، مامان بک جو بهم ساخت دیوار حائل رو یاد داد بهم
ته ـ مامان بزرگ بنظرت زود نیس؟
خاله ـ نه الان بهترین موقعیت برای یاد دادن بهشه
ـ نمیشه تابستون؟ اخه الان هم مدرسه میره هم کلاس رقص هم ژیمناستیک
خاله ـ بهش سخت نمیگیرم نگران نباش اما سعی کنه از شیاطین دور باشه
ته ـ چرا؟
مامان ته ـ نیانگ بیا بریم تو اشپز خونه
نیانگ ـ باشه
مامان ته نیانگو برد تو اشپز خونه
ته ـ چرا؟
خاله ـ وگرنه ریه هاش درگیر میشه
با این حرف رگ مادرونم زد بالا
ـ من نمیخوام نیانگ دیوار حائل رو یاد بگیره من نمیزارم
خاله ـ ات این براش اجبار شده
ـ من این چیزا سرم نمیشه
از اون جا دور شدم پنها بردم به دستشویی کارای لازمو کردم دستامد شستم و جلوی اینه ی دستشویی وایسادم
ـ من نمیزارم این اتفاق بیوفته
صدای در اومد در قفل بود نمی تونست درو باز کنه
ته ـ ات حالت خوبه؟
ـ....
ته ـ ات درو باز کن وگرنه میشکنمش
ـ...
ته ـ ات*تا میاد درو بشکنه ات درو باز میکنه*
ـ چیه؟
ته اومد داخل و درو بست
ته ـ چرا هرچس صدات میزنم جواب نمیدی؟
ـ ببخشید، اما من نمیخوام ریه های نیانگ درگیر شه
ته ـ ات نگران نباش مامان بزرگ بهش فشار نمیاره
ـ چطور انقدر مطمئنی؟
ته ـ چون....
ـ چون چی؟
ته ـ چون... چون خودم تجربش کردم
ـ بو؟
ته ـ خودم تجربش کردم پس نگرانش نباش
ـ اما من میترسم
ته ـ کینچانا*ات رو بغل میکنه*
چند دقیقه تو بغل هم بودیم بعد از هم جدا شدیم
ته ـ بیا بریم شام بعدشم بریم خونه
ـ باشه
رفتیم بیرکن شام خوردیم بعدشم حرکت کردیم سمت خونه
۱۰.۱k
۲۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.