پارت ۹۱ :
پارت ۹۱ :
روز سوم
چشمام و باز کردم . به وی نگا کردم . وی کنارم خواب خیلی عمیقی رفته بود . دلم نیومد بیدارش کنم . بدون اینکه سرو صدا بلند شدم و رفتم بیرون . کش و قوس اومدم و رفتم حموم . اومدم بیرون . هوا روشن نشده بودساعت شیش بود .
یک نیم تنه گشاد سیاه آستین بلند پوشیدم با یک شلوار سیاه تنگ پوشیدم .
رفتم کنار تخت نشستم و بهش نگا کردم . بعد چند دقیقه گفت : جون ندارم پاشم .
بعد یک ساعت بلند شد و رفتیم .
رسیدیم . واو جیمین چقدر خوشگل شده . یک لباس بافتنی گشاد آستین بلند یقه اسکی راه راه کوچیک سفید بنفش سرمه ای افقی پوشیده بود .
هر کاری میکردم نگام میکرد . رفتم سمتش و گفتم : جیمین خوبی ؟؟؟؟ از وقتی که اومدم داری نگام میکنی و یک لحظه چشم برنمی داری ازم . دست چپش رو روی شونه راستم گذاشت و گفت : خییللیی خوشگلیییییی .... بعضی وقتا یادم میره که تو مال منی .
زدم زیر خنده . جیمین از خنده من خندش گرفت و سرشو به سمت راست چرخوند و خندید . بغلم کرد و هِی میخدیدیم که برق های کمپانی رفت . جیغ دخترا دراومد .
ترسیدم . ازم جدا شد . یک آن گفتم اگه کار شینتا باشه .؟!
( جونگ کوک )
بعید نیست کار شینتا باشه .
باید از کمپانی بیرون می رفتیم ولی نایکا که اینجا رو خوب نمی شناسه . حالا چطوری پیداش کنم .
اسمش رو چند بار صدا زدم که در سالن باز شد . خیلی نگران بودم .
( خودم )
اسممو صدا میکردن . به سمت صدا رفتم که فهمیدم دنبال انعکاسش رفتم .
رو زمین نشستم و خودمو پنهان کردم . یک دستی جلوی دهنم رو محکم گرفت .
بلند شدم و منو برد یکجایی . گفت : نترس من اینجام . وی بود .
برق اومد .
همه تو سالن بودن . بیرونمون کردن . من و جیمین رفتیم خونه .
درو باز کردم . چراغ و روشن کردم . داشتم میرفتم که مچ دست چپم رو گرفت و گفت : نایکا چرا دستات میلرزن !!!؟؟؟؟ رنگت پریده !!! حالت خوبه عزیزم ؟؟؟ .
رفتم تو بغلش و آروم گرفتم ولی فکرم درگیر بود .
رفتم غذا درست کردم . جیمین کمکم کرد که غذا درست کنم . نشستم پیازچه هارو خورد کردم . جیمین گفت : تو با شینتا رابطه ای داری ؟؟؟؟ بلند گفتم : چیییی؟؟؟؟؟.
چاقو رفت تو دستم . آهم دراومد . نگا کردم. هنوز خون زیادی نرفته بود .
( جیمین )
آهی کشید .
نگاش کردم . انگشتش خون اومد . بلند شد و خواست بره که مچ دست چپشو گرفتم و بردمش زیر شیر آب .
چسب زخم زدم . فهمیدم که خیلی نگرانه ولی به روی خودم نیاوردم .
ازش خواستم بشینه و خودم غذا رو درست کردم . با هم غذا خوردیم .
روی مبل نشستیم و فیلم دیدیم . من دست چپم و روی شونه چپش گذاشتم و با اون دستم دست راستشو گرفتم و ماساژ میدادم .
ساعت دوازده شب رفت خوابید .
( خودم )
رفتم تو اتاق . گوشیمو برداشتم . با جانگ کوک کلی پیام بازی کردیم و آروم آروم خوابم برد .
جیمین . کسی که هیچ وقت فکر نمی کردم بهش برسم
روز سوم
چشمام و باز کردم . به وی نگا کردم . وی کنارم خواب خیلی عمیقی رفته بود . دلم نیومد بیدارش کنم . بدون اینکه سرو صدا بلند شدم و رفتم بیرون . کش و قوس اومدم و رفتم حموم . اومدم بیرون . هوا روشن نشده بودساعت شیش بود .
یک نیم تنه گشاد سیاه آستین بلند پوشیدم با یک شلوار سیاه تنگ پوشیدم .
رفتم کنار تخت نشستم و بهش نگا کردم . بعد چند دقیقه گفت : جون ندارم پاشم .
بعد یک ساعت بلند شد و رفتیم .
رسیدیم . واو جیمین چقدر خوشگل شده . یک لباس بافتنی گشاد آستین بلند یقه اسکی راه راه کوچیک سفید بنفش سرمه ای افقی پوشیده بود .
هر کاری میکردم نگام میکرد . رفتم سمتش و گفتم : جیمین خوبی ؟؟؟؟ از وقتی که اومدم داری نگام میکنی و یک لحظه چشم برنمی داری ازم . دست چپش رو روی شونه راستم گذاشت و گفت : خییللیی خوشگلیییییی .... بعضی وقتا یادم میره که تو مال منی .
زدم زیر خنده . جیمین از خنده من خندش گرفت و سرشو به سمت راست چرخوند و خندید . بغلم کرد و هِی میخدیدیم که برق های کمپانی رفت . جیغ دخترا دراومد .
ترسیدم . ازم جدا شد . یک آن گفتم اگه کار شینتا باشه .؟!
( جونگ کوک )
بعید نیست کار شینتا باشه .
باید از کمپانی بیرون می رفتیم ولی نایکا که اینجا رو خوب نمی شناسه . حالا چطوری پیداش کنم .
اسمش رو چند بار صدا زدم که در سالن باز شد . خیلی نگران بودم .
( خودم )
اسممو صدا میکردن . به سمت صدا رفتم که فهمیدم دنبال انعکاسش رفتم .
رو زمین نشستم و خودمو پنهان کردم . یک دستی جلوی دهنم رو محکم گرفت .
بلند شدم و منو برد یکجایی . گفت : نترس من اینجام . وی بود .
برق اومد .
همه تو سالن بودن . بیرونمون کردن . من و جیمین رفتیم خونه .
درو باز کردم . چراغ و روشن کردم . داشتم میرفتم که مچ دست چپم رو گرفت و گفت : نایکا چرا دستات میلرزن !!!؟؟؟؟ رنگت پریده !!! حالت خوبه عزیزم ؟؟؟ .
رفتم تو بغلش و آروم گرفتم ولی فکرم درگیر بود .
رفتم غذا درست کردم . جیمین کمکم کرد که غذا درست کنم . نشستم پیازچه هارو خورد کردم . جیمین گفت : تو با شینتا رابطه ای داری ؟؟؟؟ بلند گفتم : چیییی؟؟؟؟؟.
چاقو رفت تو دستم . آهم دراومد . نگا کردم. هنوز خون زیادی نرفته بود .
( جیمین )
آهی کشید .
نگاش کردم . انگشتش خون اومد . بلند شد و خواست بره که مچ دست چپشو گرفتم و بردمش زیر شیر آب .
چسب زخم زدم . فهمیدم که خیلی نگرانه ولی به روی خودم نیاوردم .
ازش خواستم بشینه و خودم غذا رو درست کردم . با هم غذا خوردیم .
روی مبل نشستیم و فیلم دیدیم . من دست چپم و روی شونه چپش گذاشتم و با اون دستم دست راستشو گرفتم و ماساژ میدادم .
ساعت دوازده شب رفت خوابید .
( خودم )
رفتم تو اتاق . گوشیمو برداشتم . با جانگ کوک کلی پیام بازی کردیم و آروم آروم خوابم برد .
جیمین . کسی که هیچ وقت فکر نمی کردم بهش برسم
۱۰۸.۸k
۲۲ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.