پارت ۹۲ :
پارت ۹۲ :
روز چهارم
( جیمین )
چشمام و باز کردم و به سقف اتاق نگا کردم . نور خورشید و زیر چشمام احساس کردم .
رو تخت نشستم و به نایکا خیره شدم . بدجوری عاشقتم لعنتی . رو شکم خوابیده بود . رو کمرش آروم نشستم . دستام و گرم کردم . دستامو زیر لباسش کردم و آروم گردنش و ماساژ دادم .
آروم لباسشو بالا دادم و بدن سفید و خوش فرمش رو دیدم . احساس کردم بیدار شد . لباس و پایین آوردم و دستامو از زیر لباسش درآوردم . گفتم : بیدار شدی ؟؟؟؟؟؟ نایکا : آره ...... بیدارم .
از روی کمرش بلند شدم و رفتم بیرون که صبحانه بخوریم . اومد نشست و خوردیم .
( خودم )
دو دقیقه بعد گفتم : جیمین....... دیشب تو ..... وقتی انگشتم بریده شد تو بهم هیچی نگفتی ؟؟؟!!!
هیچی نگفت . ساکت نشسته بود و سرش پایین بود . آروم گفت : داد زدن من کمکی نمی کنه پس چیزی نمیگم .
واو
رفتم یک لباس خیلی گشاد که دستام پایین باشه تا بالای رونام هست .آستیناش روی آرنجم بود راه راه بزرگ سفید صورتی افقی پوشیدم با یک شلوارک سیاه . موهام و بالای سرم بستم .
رفتیم . رسیدیم .
جونگ کوک و وی و جیمین خیلی عصبی نگام میکردن . نکنه غیرتی شدن ): ): ):
کلی رقصیدن .
وقتی تموم شد رفتن نشستن . خیلی گرم بود رفتم روی صندلی نشستم و لباسم و درآوردم . زیرش یک نیم تنه گشاد سیاه آستین حلقه ای پوشیده بودم .
جیمین کنارم نشست . دستاش و مشت کرده بود و فشار میداد . گفتم : جیمین چرا عصبی ؟؟؟!!!! جیمین : دوباره همون کارو کردی من : چیکار !!!!!! جیمین : از اول که اومدی جانگ کوک همش داشت بهت نگا میکرد ...... آره من روت خیلی غیرتیم من عاشقتم و نمی زارم کسی دیگه عاشقت بشه ....من : جیمین ...... آروم باش ....! نمیخوای که بخاطر نگاه جانگ کوک زندگیمون خراب شه میخوای ؟؟
سر جاش نشست . وای .
جیمین اگه یک روزی بفهمه که وی و کوکی عاشق منن میخواد چیکار کنه ): وای نه .
نگاش کردم . یک جوری نگام میکرد . دیگه عصبی نبود . روم شیرژه زد .
سریع لباشو چسبوند رو لبام . تکون نمیخورد .
ازم جدا شد و رفت حموم .
لبای خیسم و روی هم کشیدم . خوابم برد .
( جونگ کوک )
حاضر شدم که برم که نایکا رو دیدم که رو صندلی ها خوابش برد . رفتم سمتش . ژاکتم و روش انداختم و پشت خودم کول کردم . بیرون خیلی بارون میومد . سریع سمت ماشین رفتم که جیمین جلومو گرفت گفتم : چیزی شده جیمین : داری کجا میبریش ؟؟! من : دیدم خوابه گفتم ببرمش خونه شون .
گذاشت برم . سوار شدم و رفتم .
رسیدیم . پشت خودم کولش کردم و بردمش خونه شون . روی تخت گذاشتمش و پتو و روش انداختم .
شب بود . رد و برق میزد و بارون شدید شد . جیغ نایکا در اومد رفتم پیشش گفتم : نایکا خوبی ؟؟؟
معلوم بود از صدای رد و برق بیدار شده . کنارش دراز کشیدم و گفتم : هِی هِی دختر آروم باش من اینجام . ...... آروم شد و خوابید .
روز چهارم
( جیمین )
چشمام و باز کردم و به سقف اتاق نگا کردم . نور خورشید و زیر چشمام احساس کردم .
رو تخت نشستم و به نایکا خیره شدم . بدجوری عاشقتم لعنتی . رو شکم خوابیده بود . رو کمرش آروم نشستم . دستام و گرم کردم . دستامو زیر لباسش کردم و آروم گردنش و ماساژ دادم .
آروم لباسشو بالا دادم و بدن سفید و خوش فرمش رو دیدم . احساس کردم بیدار شد . لباس و پایین آوردم و دستامو از زیر لباسش درآوردم . گفتم : بیدار شدی ؟؟؟؟؟؟ نایکا : آره ...... بیدارم .
از روی کمرش بلند شدم و رفتم بیرون که صبحانه بخوریم . اومد نشست و خوردیم .
( خودم )
دو دقیقه بعد گفتم : جیمین....... دیشب تو ..... وقتی انگشتم بریده شد تو بهم هیچی نگفتی ؟؟؟!!!
هیچی نگفت . ساکت نشسته بود و سرش پایین بود . آروم گفت : داد زدن من کمکی نمی کنه پس چیزی نمیگم .
واو
رفتم یک لباس خیلی گشاد که دستام پایین باشه تا بالای رونام هست .آستیناش روی آرنجم بود راه راه بزرگ سفید صورتی افقی پوشیدم با یک شلوارک سیاه . موهام و بالای سرم بستم .
رفتیم . رسیدیم .
جونگ کوک و وی و جیمین خیلی عصبی نگام میکردن . نکنه غیرتی شدن ): ): ):
کلی رقصیدن .
وقتی تموم شد رفتن نشستن . خیلی گرم بود رفتم روی صندلی نشستم و لباسم و درآوردم . زیرش یک نیم تنه گشاد سیاه آستین حلقه ای پوشیده بودم .
جیمین کنارم نشست . دستاش و مشت کرده بود و فشار میداد . گفتم : جیمین چرا عصبی ؟؟؟!!!! جیمین : دوباره همون کارو کردی من : چیکار !!!!!! جیمین : از اول که اومدی جانگ کوک همش داشت بهت نگا میکرد ...... آره من روت خیلی غیرتیم من عاشقتم و نمی زارم کسی دیگه عاشقت بشه ....من : جیمین ...... آروم باش ....! نمیخوای که بخاطر نگاه جانگ کوک زندگیمون خراب شه میخوای ؟؟
سر جاش نشست . وای .
جیمین اگه یک روزی بفهمه که وی و کوکی عاشق منن میخواد چیکار کنه ): وای نه .
نگاش کردم . یک جوری نگام میکرد . دیگه عصبی نبود . روم شیرژه زد .
سریع لباشو چسبوند رو لبام . تکون نمیخورد .
ازم جدا شد و رفت حموم .
لبای خیسم و روی هم کشیدم . خوابم برد .
( جونگ کوک )
حاضر شدم که برم که نایکا رو دیدم که رو صندلی ها خوابش برد . رفتم سمتش . ژاکتم و روش انداختم و پشت خودم کول کردم . بیرون خیلی بارون میومد . سریع سمت ماشین رفتم که جیمین جلومو گرفت گفتم : چیزی شده جیمین : داری کجا میبریش ؟؟! من : دیدم خوابه گفتم ببرمش خونه شون .
گذاشت برم . سوار شدم و رفتم .
رسیدیم . پشت خودم کولش کردم و بردمش خونه شون . روی تخت گذاشتمش و پتو و روش انداختم .
شب بود . رد و برق میزد و بارون شدید شد . جیغ نایکا در اومد رفتم پیشش گفتم : نایکا خوبی ؟؟؟
معلوم بود از صدای رد و برق بیدار شده . کنارش دراز کشیدم و گفتم : هِی هِی دختر آروم باش من اینجام . ...... آروم شد و خوابید .
۹۱.۴k
۲۵ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.