🍁Part 40🍁
🍁Part_40🍁
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦉دیانا🦉
ارسلان منو رسوند خونمون
ارسلان:پیاده شو خانومی رسیدیم دم در خونتون
دیانا:مرصی دستت درد نکنه
ارسلان:خواهش میکنم قلبم
دیانا:نمیای بالا؟
ارسلان:نه من باید برم دنبال نیکا ک خواهرمون با تاکسی برنگرده 🫤
دیانا:خدافظ 😂
ارسلان:خدافظ❤️😂
✨️ادامه صحبت های دیا کوچولومون✨️
رفتم بالا زنگ زدم کسی نیومد درو باز کنه
دوباره زدمو دوباره کسی
نیومد درو باز کنه🫤
خدارو شکر کلید داشتم کلیدو انداختم تو درو
رفتم داخل
لباسامو انداختم تو ماشین لباسشویی و زنگ زدم ب مامانم
✨️مکالمه✨️
دیانا:الو سلام مامان
مهناز:سلام دیانا
دیانا:مامان کجایی؟
مهناز:با بابات اومده بودم فرودگاه الانم دارم برمیگردم راستی نیکارم دیدم با متین اومده بود
دیانا:آره صب دیدم صدای بسته شدن در اومد
مهناز:آره با متین اومد فرودگاه الانم هواپیما تازه پرواز کرد
دیانا:عاها
مهناز:راستی ارسلان چرا نیومد؟
دیانا:نمدونم ب منم فقط گف ی مشکل واسم پیش اومده ب خاطر همین متین اومد
مهناز:عاها باشه منم الان دیگه میام
دیانا:خدافظ
مهناز:خدافظ
✨️پایان مکالمه✨️
رفتم لباس راحتی پوشیدمو نشستم جلوی
تی وی و روشنش کردم کانال هارو بالا پایین کردم بالاخره ی فیلم نسبتا خوب پیدا کردم
داشتم نگا میکردم ک زنگ در خورد
رفتم باز کردم مامانم بود با نیکا اومدع بود
دیانا:سلام..نیکااااا ازین ورا...رفتم بغلش کردم اونم بغلم کرد
مهناز:خوش اومدی خاله بیا تو
نیکا:دستت درد نکنه خاله مهناز
دیانا:دست نیکارو گرفتم بردم بالا
مهناز:بزار یه چیزی بخوره (با داد)
دیانا:توجهی نکردم ب حرف مامان رفتیم داخل اتاق درو بستم نشستم رو تخت نیکا هم نشست کنارم
نیکا:چ خبر خانوم خوشکل؟
دیانا:خبرا ک دست شماس خانوم خوجله
نیکا:😐
دیانا:راستی چرا متین و بابام صبح رفتن مگه شب پرواز نداشتن؟
نیکا:ارع ولی صبح ساعت 6 زنگ زدن
گفتن ک ساعت 8 پرواز دارین
دیانا:عاها...نیکا ی دفعه انگار ی چیزی ب ذهنش
رسید
نیکا:فیلم ترسناک ببینیم لبتاپم رو آوردم فیلم
ترسناک هم روش ریختم باهم
ببینیم من خودمم هنوز ندیدمش
دیانا:یا صاحب خدا آخرین بار ک من فیلم
ترسناک دیدم رو ک یادته؟
نیکا:🤣ارههه آره آره یادمه🤣
دیانا:چرا میخندی؟
نیکا:باشه نمیبینیم بابا
دیانا:میگم ت اینجایی دیگه تا متین برگرده؟🥺
نیکا:بله پیشت میمونم تا عاقامون بیاد😌
دیانا:آخ جوووووونننننن.....پریدم بغلش کردم
نیکا:باشه منم دوست دارم فقط الان دارم خفه میشم🫤
دیانا:ضد حال😐😐
نیکا:بیا بخوابیم گوساله خستم
دیانا:آره منم
نیکا:لباسمو عوض کردمو خوابیدم رو تخت پیش دیانا
❤️❤️❤️
لایک 15
کامنت 10
تلو خدا حمایت🥺❤️
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦉دیانا🦉
ارسلان منو رسوند خونمون
ارسلان:پیاده شو خانومی رسیدیم دم در خونتون
دیانا:مرصی دستت درد نکنه
ارسلان:خواهش میکنم قلبم
دیانا:نمیای بالا؟
ارسلان:نه من باید برم دنبال نیکا ک خواهرمون با تاکسی برنگرده 🫤
دیانا:خدافظ 😂
ارسلان:خدافظ❤️😂
✨️ادامه صحبت های دیا کوچولومون✨️
رفتم بالا زنگ زدم کسی نیومد درو باز کنه
دوباره زدمو دوباره کسی
نیومد درو باز کنه🫤
خدارو شکر کلید داشتم کلیدو انداختم تو درو
رفتم داخل
لباسامو انداختم تو ماشین لباسشویی و زنگ زدم ب مامانم
✨️مکالمه✨️
دیانا:الو سلام مامان
مهناز:سلام دیانا
دیانا:مامان کجایی؟
مهناز:با بابات اومده بودم فرودگاه الانم دارم برمیگردم راستی نیکارم دیدم با متین اومده بود
دیانا:آره صب دیدم صدای بسته شدن در اومد
مهناز:آره با متین اومد فرودگاه الانم هواپیما تازه پرواز کرد
دیانا:عاها
مهناز:راستی ارسلان چرا نیومد؟
دیانا:نمدونم ب منم فقط گف ی مشکل واسم پیش اومده ب خاطر همین متین اومد
مهناز:عاها باشه منم الان دیگه میام
دیانا:خدافظ
مهناز:خدافظ
✨️پایان مکالمه✨️
رفتم لباس راحتی پوشیدمو نشستم جلوی
تی وی و روشنش کردم کانال هارو بالا پایین کردم بالاخره ی فیلم نسبتا خوب پیدا کردم
داشتم نگا میکردم ک زنگ در خورد
رفتم باز کردم مامانم بود با نیکا اومدع بود
دیانا:سلام..نیکااااا ازین ورا...رفتم بغلش کردم اونم بغلم کرد
مهناز:خوش اومدی خاله بیا تو
نیکا:دستت درد نکنه خاله مهناز
دیانا:دست نیکارو گرفتم بردم بالا
مهناز:بزار یه چیزی بخوره (با داد)
دیانا:توجهی نکردم ب حرف مامان رفتیم داخل اتاق درو بستم نشستم رو تخت نیکا هم نشست کنارم
نیکا:چ خبر خانوم خوشکل؟
دیانا:خبرا ک دست شماس خانوم خوجله
نیکا:😐
دیانا:راستی چرا متین و بابام صبح رفتن مگه شب پرواز نداشتن؟
نیکا:ارع ولی صبح ساعت 6 زنگ زدن
گفتن ک ساعت 8 پرواز دارین
دیانا:عاها...نیکا ی دفعه انگار ی چیزی ب ذهنش
رسید
نیکا:فیلم ترسناک ببینیم لبتاپم رو آوردم فیلم
ترسناک هم روش ریختم باهم
ببینیم من خودمم هنوز ندیدمش
دیانا:یا صاحب خدا آخرین بار ک من فیلم
ترسناک دیدم رو ک یادته؟
نیکا:🤣ارههه آره آره یادمه🤣
دیانا:چرا میخندی؟
نیکا:باشه نمیبینیم بابا
دیانا:میگم ت اینجایی دیگه تا متین برگرده؟🥺
نیکا:بله پیشت میمونم تا عاقامون بیاد😌
دیانا:آخ جوووووونننننن.....پریدم بغلش کردم
نیکا:باشه منم دوست دارم فقط الان دارم خفه میشم🫤
دیانا:ضد حال😐😐
نیکا:بیا بخوابیم گوساله خستم
دیانا:آره منم
نیکا:لباسمو عوض کردمو خوابیدم رو تخت پیش دیانا
❤️❤️❤️
لایک 15
کامنت 10
تلو خدا حمایت🥺❤️
۶.۳k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.