🍁Part 41🍁
🍁Part_41🍁
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦉دیانا🦉
خوابیدیم تا ساعت 8 شام خوردیم
با نیکا یکم چرت و پرت گفتیم ک دیگه خوابمون برد
✨️دو هفته بعد✨️
🦊نیکا🦊
صب بلند شدم کارامو کردم.
آخ جون متین امروز میاد 🥺 باید برم استقبال😌
یه لگد زدم ب دیا
نیکا:گوساله پاشو
دیانا:.......(سکوت)
نیکا:دیانااااااااااااااااااااا(با داد)
دیانا:ی دفعه بلند شدم...یا ابلفضل یا صاحب خدا
چی شده؟؟
نیکا:چیزی نشده پاشو امروز متین میاد🥹
دیانا:چرا داد میزنی دختر خب ب عنم ک میاد بزار من بخوابم
نیکا:عن قیافته پاشو بریم صبحانه بعد با دخترا میخوایم بریم لباس بگیریم
دیانا:براچی؟(با حالت خواب آلود)
نیکا:پاشو میفهمی
دیانا:باشه پنج دیقه دیگه بخوابم فقط
نیکا:دیا گاو قشنگم (با ملایمت)پاشووووو(با جیغ)
دیانا:باشه چرا داد میزنی خشونت لازم نیس الاغ
نیکا:هوفی کشیدم...من میرم پایین مامانت رفته خرید
دیانا:باشه فقط ارسلانم میاد؟ دلم واسش تنگ شده💜☹️
نیکا:آخی خب ب عنم نمدونم ت ک این
دو هفته هر روز بهش زنگ می زدی چرت و پرت میگفتی قربون صدقه هم میرفتین حالا هم بهش
بزنگ ببین میاد یا ن
دیانا:خب ت هم همینطوری هستی این چند
روز کم زنگ زدی ب متین؟؟
نیکا:خب باشه بابا من میرم پایین خاله واسمون صبونه گذاشته من میرم میخورم ت عم زود بیا
دیانا:باشه بابا
نیکا:خب....رفتم پایین داشتم صبحونه میخوردم ک دیا هم اومد داشت با تلفن
حرف میزد فک کنم ارسلان باشه ک بله خودشه😐
❤️❤️❤️
لایک 15
کامنت 10
💜🩶💜🩶💜🩶
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦉دیانا🦉
خوابیدیم تا ساعت 8 شام خوردیم
با نیکا یکم چرت و پرت گفتیم ک دیگه خوابمون برد
✨️دو هفته بعد✨️
🦊نیکا🦊
صب بلند شدم کارامو کردم.
آخ جون متین امروز میاد 🥺 باید برم استقبال😌
یه لگد زدم ب دیا
نیکا:گوساله پاشو
دیانا:.......(سکوت)
نیکا:دیانااااااااااااااااااااا(با داد)
دیانا:ی دفعه بلند شدم...یا ابلفضل یا صاحب خدا
چی شده؟؟
نیکا:چیزی نشده پاشو امروز متین میاد🥹
دیانا:چرا داد میزنی دختر خب ب عنم ک میاد بزار من بخوابم
نیکا:عن قیافته پاشو بریم صبحانه بعد با دخترا میخوایم بریم لباس بگیریم
دیانا:براچی؟(با حالت خواب آلود)
نیکا:پاشو میفهمی
دیانا:باشه پنج دیقه دیگه بخوابم فقط
نیکا:دیا گاو قشنگم (با ملایمت)پاشووووو(با جیغ)
دیانا:باشه چرا داد میزنی خشونت لازم نیس الاغ
نیکا:هوفی کشیدم...من میرم پایین مامانت رفته خرید
دیانا:باشه فقط ارسلانم میاد؟ دلم واسش تنگ شده💜☹️
نیکا:آخی خب ب عنم نمدونم ت ک این
دو هفته هر روز بهش زنگ می زدی چرت و پرت میگفتی قربون صدقه هم میرفتین حالا هم بهش
بزنگ ببین میاد یا ن
دیانا:خب ت هم همینطوری هستی این چند
روز کم زنگ زدی ب متین؟؟
نیکا:خب باشه بابا من میرم پایین خاله واسمون صبونه گذاشته من میرم میخورم ت عم زود بیا
دیانا:باشه بابا
نیکا:خب....رفتم پایین داشتم صبحونه میخوردم ک دیا هم اومد داشت با تلفن
حرف میزد فک کنم ارسلان باشه ک بله خودشه😐
❤️❤️❤️
لایک 15
کامنت 10
💜🩶💜🩶💜🩶
۷.۴k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.