مثل نسیم آهسته اسمم را صدا می کرد
مثل نسیم آهسته اسمم را صدا می کرد
مردی که با من کوه غم را جابجا می کرد
مردی که از بخت بلندم جان پناهش را
چون آسمانی بر سرم هرشب بنا می کرد
یک برکه می خندید و تر می شد نفس هایش
-قویی که در مرداب چشمانم شنا می کرد-
می آمد و پهنای جانم می درخشید از
گرمای یاقوت لبش، لب را که وا می کرد
سر می نهادم بر ستیغ شانه اش با شرم
یک دامنه آغوش را تا دست و پا می کرد
آن روز جان دادم برایش بی برو برگرد
-آن روز که با گرد و خاکم کیمیا می کرد
من می دویدم مثل آهو برّه ای سویش
او چون پلنگی خسته اما پا به پا می کرد
مردی که با من کوه غم را جابجا می کرد
مردی که از بخت بلندم جان پناهش را
چون آسمانی بر سرم هرشب بنا می کرد
یک برکه می خندید و تر می شد نفس هایش
-قویی که در مرداب چشمانم شنا می کرد-
می آمد و پهنای جانم می درخشید از
گرمای یاقوت لبش، لب را که وا می کرد
سر می نهادم بر ستیغ شانه اش با شرم
یک دامنه آغوش را تا دست و پا می کرد
آن روز جان دادم برایش بی برو برگرد
-آن روز که با گرد و خاکم کیمیا می کرد
من می دویدم مثل آهو برّه ای سویش
او چون پلنگی خسته اما پا به پا می کرد
۴.۳k
۱۶ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.