مثل نسیم آهسته اسمم را صدا می کرد

مثل نسیم آهسته اسمم را صدا می کرد
مردی که با من کوه غم را جابجا می کرد
مردی که از بخت بلندم جان پناهش را
چون آسمانی بر سرم هرشب بنا می کرد
یک برکه می خندید و تر می شد نفس هایش
-قویی که در مرداب چشمانم شنا می کرد-
می آمد و پهنای جانم می درخشید از
گرمای یاقوت لبش، لب را که وا می کرد
سر می نهادم بر ستیغ شانه اش با شرم
یک دامنه آغوش را تا دست و پا می کرد
آن روز جان دادم برایش بی برو برگرد
-آن روز که با گرد و خاکم کیمیا می کرد
من می دویدم مثل آهو برّه ای سویش
او چون پلنگی خسته اما پا به پا می کرد
دیدگاه ها (۶)

همین حد قانع ام گاهی، سلامی حال و احوالی برایم عاشقی یعنی، ب...

روی ساحل بنویسید که طوفان سخت استزندگی گوشه ی غم های فراوان ...

زیر باران آمدی امروز تا شیدا شوم خوش خیالم بعد تو محبوب من ت...

‍ عاقبت رفت و مرا با کوهی از غم جا گذاشت درد جانسوزی برای ای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط