همسر اجباری ۲۳۳
#همسر_اجباری #۲۳۳
پس شین تو این یه ماه کنار تو چه غلطی کرده.
-شین تو یکی از کاواره های اونجا یه پسر دیده بود که با دیدن اون قید منو که نامزدش بودمو زد. با یه پسر که به
قول خودش فوق العاده زیبا و پول داربود دوست شد.شین اصالح نمیشد فرهنگش با من فرق میکرد.من هیچ وقت
بهش روی خوش نشون. ندادم
چون عاشق آنا بودم میفهمی. احسان من آنا رو میخوام .نه من نه قلبم بی آنا دووم نمیاریم من باهاش بد کردم.
آنا االن کجاست توروخدا احسان . بفهم منو با همه چی کنار اومدم اما اینو نمیتونم این اولین باری بود که حتی
جلو احسان غرور واسم معنی نداشت ...
افتادم رو زانوم...دیگه تحمل وزنمم نداشتم.
احسان من آنامو ناخواسته تنها گذاشتم ....من مثال غیرت داشتم....آنا مال من بود االن کجاست....چرانیست....
-این کاری بود خودت سر آنا آوردی. آریا آنا فقط مال تو نبود لعنتی خواهرموازم گرفتی.
بعد تو آنا دیگه آنا نشد. همون بهتر که رفت.
احسان پا شد و از کنارم گذشت... رفت با عصبانیت
من بودمو خدای خودم.
به آسمون خیره شدم. خدایا آنا رو چطوری پیدا کنم. االن کجاست.
آنا از تنهایی میترسید.
خدایا آنا کابوس میدید.
حاال کی بیدارش میکنه.
خخخخخخدا
وقتایی نماز میخوند دیدی...دیدی چه ماه میشد... فرشتمو انگار یه فرشته از بهشت بود....
....
رفتم داخل
بابا اومده بود بهش دست دادمو سالم کردم و رفتم سمت اتاقم.
داداشی میشه بیای.
-نه.
-اِ....بد نشو
واسه این که دلشو نشکنم رفتم سمت اتاقش.
-داداشم این چطوره طراحی کردم.
رفتم جلو روبه روی سه پایه طراحی.
-بزار ببینم چی کشیدی.!؟
تا چشمم به طرح خورد.قلبم تیرکشید. طرحی بود از چهره آنا با موهای باز که به زیبایی طراحی شده بود .
چشمای آنا حتی اینجام غم داشت .دستمو بردم سمت مواهاش و لمسشون کردم طرح به واقعیت میزد.
-چطوره داداشی.؟
تازه به خودم اومدم
رومو کردم سمتش و باحالی که هم دلم گرفته بودهم دوست داشتم نظرمو ابراز کنم گفتم
خیلی عالیه خیلی.
آذین هم مثل من خیره شده بود با طرحی که زده بود
گفت :اگه کارای آنا رو میدیدی چی می گفتی؟
کاراش شاهکار بود .
و با حالت غمگین تری ادامه داد.
ازمنم بهتر طرح میزدچون اون با دل شکستش طراحی میکرد.
دست آذین و گرفتمو باهم هم زمان نشستیم لبه تخت.
نگاهم به آذین افتاد که یه قطره اشک از چشمش چکید.
پس شین تو این یه ماه کنار تو چه غلطی کرده.
-شین تو یکی از کاواره های اونجا یه پسر دیده بود که با دیدن اون قید منو که نامزدش بودمو زد. با یه پسر که به
قول خودش فوق العاده زیبا و پول داربود دوست شد.شین اصالح نمیشد فرهنگش با من فرق میکرد.من هیچ وقت
بهش روی خوش نشون. ندادم
چون عاشق آنا بودم میفهمی. احسان من آنا رو میخوام .نه من نه قلبم بی آنا دووم نمیاریم من باهاش بد کردم.
آنا االن کجاست توروخدا احسان . بفهم منو با همه چی کنار اومدم اما اینو نمیتونم این اولین باری بود که حتی
جلو احسان غرور واسم معنی نداشت ...
افتادم رو زانوم...دیگه تحمل وزنمم نداشتم.
احسان من آنامو ناخواسته تنها گذاشتم ....من مثال غیرت داشتم....آنا مال من بود االن کجاست....چرانیست....
-این کاری بود خودت سر آنا آوردی. آریا آنا فقط مال تو نبود لعنتی خواهرموازم گرفتی.
بعد تو آنا دیگه آنا نشد. همون بهتر که رفت.
احسان پا شد و از کنارم گذشت... رفت با عصبانیت
من بودمو خدای خودم.
به آسمون خیره شدم. خدایا آنا رو چطوری پیدا کنم. االن کجاست.
آنا از تنهایی میترسید.
خدایا آنا کابوس میدید.
حاال کی بیدارش میکنه.
خخخخخخدا
وقتایی نماز میخوند دیدی...دیدی چه ماه میشد... فرشتمو انگار یه فرشته از بهشت بود....
....
رفتم داخل
بابا اومده بود بهش دست دادمو سالم کردم و رفتم سمت اتاقم.
داداشی میشه بیای.
-نه.
-اِ....بد نشو
واسه این که دلشو نشکنم رفتم سمت اتاقش.
-داداشم این چطوره طراحی کردم.
رفتم جلو روبه روی سه پایه طراحی.
-بزار ببینم چی کشیدی.!؟
تا چشمم به طرح خورد.قلبم تیرکشید. طرحی بود از چهره آنا با موهای باز که به زیبایی طراحی شده بود .
چشمای آنا حتی اینجام غم داشت .دستمو بردم سمت مواهاش و لمسشون کردم طرح به واقعیت میزد.
-چطوره داداشی.؟
تازه به خودم اومدم
رومو کردم سمتش و باحالی که هم دلم گرفته بودهم دوست داشتم نظرمو ابراز کنم گفتم
خیلی عالیه خیلی.
آذین هم مثل من خیره شده بود با طرحی که زده بود
گفت :اگه کارای آنا رو میدیدی چی می گفتی؟
کاراش شاهکار بود .
و با حالت غمگین تری ادامه داد.
ازمنم بهتر طرح میزدچون اون با دل شکستش طراحی میکرد.
دست آذین و گرفتمو باهم هم زمان نشستیم لبه تخت.
نگاهم به آذین افتاد که یه قطره اشک از چشمش چکید.
۸.۳k
۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.