میگفت پاییز که می شود یاد خودم

میگفت پاییز که می شود یاد خودم
می افتم، یاد روزهایی که رنگ و رویم
زرد بود تب داشتم و گونه هایم برافروخته، غمگین بودم و کم حرف …
همان روزهایی که همه میگفتند عادی نیستم، همه فکر می کردند بیمارم
و نمی دانستند عاشق شده ام،
نفهمیدند غصه ی معشوق در سینه دارم …
میگفت چند وقت پیش هم که دوباره به همان حال و روز افتادم همانقدر دلگیر و دلتنگ، باز همه گفتند عادی نیستم اما هیچ کس نفهمید او رفته …
هیچ کس نفهمید غم از دست دادن دارم…
راستش این فصل هم
با این حال و هوای دلتنگ …
این رنگ زرد و گونه های تب دار نارنجی
عادی نیست …
شاید عاشق شده پاییز…
شاید سفر کرده دارد!!
‌‌‎‌
دیدگاه ها (۴)

🍂آدم یکی رو میخواد که کنارش باشه، برای یک روز و دو روز نهبرا...

قدیم ترها همیشه علاجی برای هر دردی بود، مثل روغن چرخ خیاطی ب...

#مٺݩ_شب🌃کنار اتوبان نگه داشتمیدونستم انقد سکوت میکنه تا اشکا...

از دلبرونه هایِ پاییزی 🍁

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط