چرا که درد تو را میبینم

چرا که درد تو را میبینم!!

شبی بود مانند تمام شب ها، شب هایی به تاریکی ترس های کودکی شب هایی پر از وحشت تنهایی که ان پسر جوان را در خود گرفتار کرده بود،ستاره ها ی اسمان شده بودند برای او ارزو، دوباره با چشمان سیاهش نگاهش به اسمان دوخته بود، کارهای باند قدرتمندش او را صدا میزد رهبر بودن برای او اسون بود اما دردسر ساز ولی خندیدن برای او فقط نقابی بود که به صورتش زده بود بعد از مرگ برادر عزیزش شینیچیرو فقط در این دنیا دوستانش و خواهر ناتنی و برادر ناتنی اش را داشت و یک پدربزرگ پیر!!
ته دلش خون گریه میکرد بخاطر برادرش بخاطر مشکلاتی که داشت!! من میدانستم که او را نمیتوانم مجبور به صحبت های ناگفته اش کنم پس فقط با عمل کردن به او فهماندن میتواند به من اعتماد کند
من کیستم؟! یک دوست!! اما او مرا «کی-چان»صدا میزند چرا که خودش میگوید تو مانند خواهر من هستی...
بگذریم تصمیم گرفتم پیش او روم کنار او بنشینم و با او اسمان ترسَش را ببینم
مایکی:سلام کی-چان*لبخند*
-وانمود نکن خوبی من همیشه پیشتم! *جدی*
او چیزی نگفت ولی نگاهش روی من سنگینی ایجاد میکرد با چشمانش که حال انگار پنهان کمک میخواست نگاه به من کرده بود
مایکی:ولی من...
-فقط بدون تظاهر کار هرکسی نیست البته تو توش خوبی
احساس کردم تعجب کرده است که من فهمیدم برایش سوال بود که چطور؟!
مایکی:تو میدونی حس و حالم رو درسته چون خودت هم...
-آره خودمم همه ی ما انسان ها چیزی از دست میدیم مثل یک فرد خاص توی زندگی ولی میدونی چیه جسم اون فرد نیست اما روحش که هست همینکه به فکرش باشی همین که به یاد اون باشی و هروز حتی شده یک بار بگی روحش شاد کافیه تا خوشحالش کنی از اون دنیا همه همینن دنیا همینه حتی ادمای قوی هم گریه میکنن چون زیادی قوی موندن الان دنیا جوری شده که همه احساسات شونو پنهان میکنن چون فکر میکنن که با این کار خیلی خفن میشن ولی اگه اینه خدا چرا به انسان احساس داد؟! چرا چیزی به اسم اشک داد؟! چرا خانواده داد؟! شاید مشکلات خانوادگی نداریم شاید ما تظاهر میکنیم که این رو داریم
غرق شدم در خاطراتم چیزهایی که خودم میدونستم و تجربه داشتم در قالب همه انسان ها گفتم که ناگهان صدای نفس و فین فین ریزی شنیدم دیدم مایکی گریه میکنه! فقط نگاهم با نگاهش برخورد کرد و خواستم چیزی بگویم تا آره گیرد ولی او خود را در بغلم جا داد و فریاد بلند زد، اشک های او سریع میریختن انکار او هم با من همدرد بود او مشکلی نداشته فقط دنیا با او بیرحم بود

(ادم قوی درد هایش را می پوشاند تا کسی نبیند، میخندد تا کسی ناراحت نشود به روی خود نمیاورد تمام زندگی اش را با کسی به اشتراک نمیگذارد و از خط قرمز عبور نمیکند و....)

𝓮𝓷𝓳𝓸𝔂 𝓹𝓪𝓻𝓽 𝓶𝓪𝓷𝓳𝓲𝓻𝓸 𝓼𝓪𝓷𝓸,
دیدگاه ها (۶)

ماموران پاکسازی

فکت و تئوری :چیفویو

تاریکی را نور روشن میکند!! آسمان تاریک شب پرستاره یکی از زیب...

مَشتییییییییی هاااااااااا میخوام امروز وانشات بارونتون کنم ب...

میان دو نگاه

*پارت سوم* (مالکتون زیادی بیکاره)*1ماه بعد، رینا تقریبا همه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط