اولین و آخرین عشق پنهان من ♡ فصل 1
اولین و آخرین عشق پنهان من ♡ فصل 1
# پارت ۴
ویو ا.ت : این همه عذاب دارم مگه چند سالمه آخه ؟ تو این فکرا بودم که سوفی و سوهی اومدن تو اتاق دوتاشونم با گریه پریدن بغلم ... نزدیک بود خفه شم چشونه آخه ....
ا.ت : آیییی خفه شدمممم
سوفی : حالت خوبه ؟
سوهی : سرت درد نمیکنه که ؟
سوفی : آب میوه میخوای ؟
سوهی : برم برات خوراکی بخرم ؟
ا.ت : وا ؟ چرا همچین میکنین شما ؟ نه هیچی نمیخوام
سوفی سوهی : خیلی نگرانت بودیم جون به لبمون کردی ....
ا.ت : ببخشید ... حالا بیخیال پاشین بریم من برم خونه فردا میام دانشگاه ....
بقیه : باشه
ویو ا.ت : رفتم خونه یوجین میخواست بمونه و نرا دانشگاه نزاشتم دلم میخواست یه دل سیر باهاش حرف بزنم ولی نمیشد ... میخواستم بگم چطور عاشق کوکم میخواستم بگم دل تنگشم میخواستم بگم کوک تنها کسیه که من باهاش از همه صادق ترم میخواستم بگم واسه کوک جون میدم آخه عاشقشم تنها کسیه که باهاش صادقم اونقدر دوسش دارم که تبدیل به دلم شده شده نفسم شده جون تنم شد مرحم دردای بی درمانم شد واسه عمرم و روزم آرامش شد میخواستم همهی اینارو بگم ولی نمیشد میخواستم داداشم رو بغل کنم و یه دل سیر گریه کنم ولی احساس نداشنم تو کل این مدت که کوک رفته من دلتنگیام رو تو کتاب مینویسم و الان صفحهی ۸۵۶ هستم ... میخوام جیغ بکشم این کتاب و براش بخونم میخوام بدونه چقدر عاشقش شدم میخوام کوک بدونه جز اون کس دیگهای رو نمیخوام میخوام بدونه ولی چه کنم از این زندگی ؟ ( نویسنده : بچهها ا.ت احساساتش رو از دست داده جز احساسی که به کوک داشت الان باید گریه میکرد ولی مغزش نمیزاشت پس جای ا.ت من گریه میکنم 😭😁😂 )
☆ پرش زمانی به فردا ....
ویو ا.ت : صبح از خواب پاشدم و صبحونه خوردم و حاضر شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم وارد دانشگاه شدم که یوجین اومد بغلم کرد که پچ پچ بچه ها شروع شد
حرفاشون
یکی : یعنی رلن ؟ خوش به حال ا.ت چون هم خیلی خوشگله مهربون و عاقل
اون یکی : آره ولی این پسره خیلی جذابه بیش از حد کاش مال من بود ....
ا.ت : ببینم اونجا چی میگین یعنی حق ندارم داداشم رو بغل کنم ؟ ( سرد )
دخترا : ببخشید ... ( با خجالت از اونجا رفتن ؟
یوجین : ا.ت ؟
ا.ت : جونم داداش ؟
یوجین : میخوام به یکی اعتراف کنم تو این مدرسست خیلی دختر خوبیه میخوام همین امروز بهش بگم و براش جشن بگیرم نظرت چیه ؟
ا.ت : عالیه ... حالا اون دختر خوش شانس کیه ؟
یوجین : میبینی ( چشمک با لبخند )
ویو ا.ت : یوجین هم عاشق شد امیدوارم دختره قبولش کنه قبولش نکن به زور بهش میفهمونم باید قبول کنه ......
#Iranians_Love_JK
# پارت ۴
ویو ا.ت : این همه عذاب دارم مگه چند سالمه آخه ؟ تو این فکرا بودم که سوفی و سوهی اومدن تو اتاق دوتاشونم با گریه پریدن بغلم ... نزدیک بود خفه شم چشونه آخه ....
ا.ت : آیییی خفه شدمممم
سوفی : حالت خوبه ؟
سوهی : سرت درد نمیکنه که ؟
سوفی : آب میوه میخوای ؟
سوهی : برم برات خوراکی بخرم ؟
ا.ت : وا ؟ چرا همچین میکنین شما ؟ نه هیچی نمیخوام
سوفی سوهی : خیلی نگرانت بودیم جون به لبمون کردی ....
ا.ت : ببخشید ... حالا بیخیال پاشین بریم من برم خونه فردا میام دانشگاه ....
بقیه : باشه
ویو ا.ت : رفتم خونه یوجین میخواست بمونه و نرا دانشگاه نزاشتم دلم میخواست یه دل سیر باهاش حرف بزنم ولی نمیشد ... میخواستم بگم چطور عاشق کوکم میخواستم بگم دل تنگشم میخواستم بگم کوک تنها کسیه که من باهاش از همه صادق ترم میخواستم بگم واسه کوک جون میدم آخه عاشقشم تنها کسیه که باهاش صادقم اونقدر دوسش دارم که تبدیل به دلم شده شده نفسم شده جون تنم شد مرحم دردای بی درمانم شد واسه عمرم و روزم آرامش شد میخواستم همهی اینارو بگم ولی نمیشد میخواستم داداشم رو بغل کنم و یه دل سیر گریه کنم ولی احساس نداشنم تو کل این مدت که کوک رفته من دلتنگیام رو تو کتاب مینویسم و الان صفحهی ۸۵۶ هستم ... میخوام جیغ بکشم این کتاب و براش بخونم میخوام بدونه چقدر عاشقش شدم میخوام کوک بدونه جز اون کس دیگهای رو نمیخوام میخوام بدونه ولی چه کنم از این زندگی ؟ ( نویسنده : بچهها ا.ت احساساتش رو از دست داده جز احساسی که به کوک داشت الان باید گریه میکرد ولی مغزش نمیزاشت پس جای ا.ت من گریه میکنم 😭😁😂 )
☆ پرش زمانی به فردا ....
ویو ا.ت : صبح از خواب پاشدم و صبحونه خوردم و حاضر شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم وارد دانشگاه شدم که یوجین اومد بغلم کرد که پچ پچ بچه ها شروع شد
حرفاشون
یکی : یعنی رلن ؟ خوش به حال ا.ت چون هم خیلی خوشگله مهربون و عاقل
اون یکی : آره ولی این پسره خیلی جذابه بیش از حد کاش مال من بود ....
ا.ت : ببینم اونجا چی میگین یعنی حق ندارم داداشم رو بغل کنم ؟ ( سرد )
دخترا : ببخشید ... ( با خجالت از اونجا رفتن ؟
یوجین : ا.ت ؟
ا.ت : جونم داداش ؟
یوجین : میخوام به یکی اعتراف کنم تو این مدرسست خیلی دختر خوبیه میخوام همین امروز بهش بگم و براش جشن بگیرم نظرت چیه ؟
ا.ت : عالیه ... حالا اون دختر خوش شانس کیه ؟
یوجین : میبینی ( چشمک با لبخند )
ویو ا.ت : یوجین هم عاشق شد امیدوارم دختره قبولش کنه قبولش نکن به زور بهش میفهمونم باید قبول کنه ......
#Iranians_Love_JK
۵.۰k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.