زندگی یک شیطان

پارت 40






گوشیشو برداشت و ب یکی زنگ زد
*الو سلام

*آره آره

*ببین از الان ترتیبش رو بده

*خداحافظ

ویو پگی

تلفنش ک تموم شد گفت پاشو بریم
-کجا
*اینجا دیگه اصن امن نیست
*باید بریم ب دنیای آدما
-واقعا باش بریم
*گفتی با دایی و زنداییت زندگی میکنی؟
-نگفتم ولی آره
*اونا خوناشامای طرد شدن؟؟؟؟
-اهم
*خب پس فعلا میریم خونه اونا
-اوکی
-بریم

ویو کوک

اومد جلو و دستمو گرفت و از اتاق رفتیم بیرون اصن انگار ن انگار همون پگیه
دستاش خیلی سرد بود
شایدم دستای من خیلی گرم بود

ویو پگی

چرا باید دستاشو بگیرم آخه اه
اما دستاش بیش از اندازه گرمه داره آتیش میدهههههههه
اما حس خوبی داره (خانوم از دیروز بچمو تحویل نمی گرفت الان داره خر کیف میشه😒😒😒😒)

ویو کوک

خیلی سریع ب دریچه ای ک تو خونه خاله بود رسیدیمو ازش رد شدیم اه بازم دنیای انسان ها ایشششش خلاصه تو چند ثانیه دم در خونه دایی پگی ظاهر شدیم
*خب در بزن
-من
*ن پس من
-هوففففف

ویو پگی

رفتمو در زدم آنیتا پشت آیفون بود
(علامت آنیتا3)
3پگی؟
3خودتی
3وای باورم نمیشه مامااااااااااان بیا پگی اومده
-آنیتا داد نزن صدات داره تو کوچه پخش میشه
آنیتا در و باز کرد و رفتیم داخل سوار آسانسور شدیم و طبقه پنج رفتیم بیرون در خونه باز بود آنیتا پرید بغلم یکم بعد ک ازم جدا شد چشش افتاد ب کوک چشای آنیتا براق شد قشنگ معلوم بود از کوک خوشش اومده
3س س سلام خوش اومدین من آنیتا هستم
*سلام ممنون منم کوکم
کوک خیلی گرم جوابشو داد و این حرصم داد
(علامت زندایی یا همون مادر خونده آنیتا و پگی 4)
4سلام پگی
اونم اومد بغلم و بعدش چشش ب کوک افتاد با اونم سلاملیک کرد و گفت
4دم در بده بفرمایید داخل














ادامه دارد.....
ببخشید کوتاه شد
دیدگاه ها (۲۵۶)

زندگی یک شیطان

زندگی یک شیطان

زندگی یک شیطان

زندگی یک شیطان

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑عشق مافیاویو جونگ کوک از خونه اومدم بیرون رفتم به کافه...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟐عشق مافیاصبح ساعت 10ویو جونگ کوک از تخت اومدم بیرون وا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط