زندگی یک شیطان
پارت 39
*ایییییی خون خود آدم مزه جنازه میده (پسرم چند بار جنازه خوردی 🙃🙂) خون بقیه شیرینه اما خب خون مار طعم نداره من خودم هر روز می خورم نگران نباش اتفاقی نمیوفته
-ایییییییییی
ویو پگی
حالم بد جور بهم خورد و ی سطل آشغال نزدیک بود سریع رفتم بالا آوردم
ویو کوک
مردم چقد بی جنبه شدن
-یعنی من باید دوماه خون مار بخورم🤢🤢
*چاره ی دیگه ای نداری
اینو گفتمو رفتم
ویو پگی
هفففففففف آخه چرااااااااااااااااااااااااا
«تفکری که اون لحظه میاد تو ذهن پگی😐😶:۲عااا منم گشنم نیست تو خوردی تموم شد برو ببین چیکارت داره بعدشم بیت پیش من»
اوخ اوخ اوخ خاله گفت بیا پیشم برم ببینم چیکارم داره
تق تق تق (میدونید ک صدا چیه🙃🙂)
2بفرمایید
-سلام خاله
2سلام پگی
2بیا بشین
از اونجایی که خاله خیلی سنتی بود چیز های مدرن تو اتاقش نداشت و اتاقش شبیه اتاق های قدیمی بود ب خاطر همین باید زمین مینشستم
-خاله
-کارم داشتید گفتید بیام
2آره ی دیقه وایستا
خاله رفت و از کمد ی جعبه آورد و گذاشت جلوم رو میز
2بازش کن
بازش کردم یه شیشه بود که توش ی مایع قرمز بود
-این چیه
2این خون مار
2فکنم کوک همه چیو بهت گفت
2پس شروع کن بخورش از این ب بعد جلو چش من یا کوک اینو می خوری
-عااااااا باش
ب سختی یکم ازش خوردم کوک راست میگفت اصن مزه نداشت مث آب بود (دیگه نمیتونم آب بخورم🙂🙃 )
ویو کوک
یعنی در این حد ازم عصبانی بود؟؟؟
حتی موقع حرف زدن ب صورتمم نگا نمیکنه
یعنی واقعا باید غرورمو له کنم و ازش معذرت خواهی کنم؟؟؟؟
نه همچین کاری نمیکنم
ویو پگی
از پیش خاله اومدم تو اتاقمون حالم بد بود ولی خاله گفت تاثیرات خون مار نیست تاثیرات ترس و تلقینی ی که ب خودم می کنم ولی واقعا حالم بد بود رفتم دراز کشیدم رو تخت شکمم بدجور درد میکرد ک کوک اومد داخل چهرش ناراحت و سرد بود دلم براش سوخت از صب بهش محل نذاشتم ب خاطر همین بهش سلام کردم
-سلام
با ی لحن سردی جواب داد
اصن نگام نمیکرد رفت و نشست رو مبل و ب ی گوشه خیره شد معلوم بود داره فکر میکنه ک یهویی گوشیشو برداشت و ب یکی زنگ زد
ادامه دارد.....
*ایییییی خون خود آدم مزه جنازه میده (پسرم چند بار جنازه خوردی 🙃🙂) خون بقیه شیرینه اما خب خون مار طعم نداره من خودم هر روز می خورم نگران نباش اتفاقی نمیوفته
-ایییییییییی
ویو پگی
حالم بد جور بهم خورد و ی سطل آشغال نزدیک بود سریع رفتم بالا آوردم
ویو کوک
مردم چقد بی جنبه شدن
-یعنی من باید دوماه خون مار بخورم🤢🤢
*چاره ی دیگه ای نداری
اینو گفتمو رفتم
ویو پگی
هفففففففف آخه چرااااااااااااااااااااااااا
«تفکری که اون لحظه میاد تو ذهن پگی😐😶:۲عااا منم گشنم نیست تو خوردی تموم شد برو ببین چیکارت داره بعدشم بیت پیش من»
اوخ اوخ اوخ خاله گفت بیا پیشم برم ببینم چیکارم داره
تق تق تق (میدونید ک صدا چیه🙃🙂)
2بفرمایید
-سلام خاله
2سلام پگی
2بیا بشین
از اونجایی که خاله خیلی سنتی بود چیز های مدرن تو اتاقش نداشت و اتاقش شبیه اتاق های قدیمی بود ب خاطر همین باید زمین مینشستم
-خاله
-کارم داشتید گفتید بیام
2آره ی دیقه وایستا
خاله رفت و از کمد ی جعبه آورد و گذاشت جلوم رو میز
2بازش کن
بازش کردم یه شیشه بود که توش ی مایع قرمز بود
-این چیه
2این خون مار
2فکنم کوک همه چیو بهت گفت
2پس شروع کن بخورش از این ب بعد جلو چش من یا کوک اینو می خوری
-عااااااا باش
ب سختی یکم ازش خوردم کوک راست میگفت اصن مزه نداشت مث آب بود (دیگه نمیتونم آب بخورم🙂🙃 )
ویو کوک
یعنی در این حد ازم عصبانی بود؟؟؟
حتی موقع حرف زدن ب صورتمم نگا نمیکنه
یعنی واقعا باید غرورمو له کنم و ازش معذرت خواهی کنم؟؟؟؟
نه همچین کاری نمیکنم
ویو پگی
از پیش خاله اومدم تو اتاقمون حالم بد بود ولی خاله گفت تاثیرات خون مار نیست تاثیرات ترس و تلقینی ی که ب خودم می کنم ولی واقعا حالم بد بود رفتم دراز کشیدم رو تخت شکمم بدجور درد میکرد ک کوک اومد داخل چهرش ناراحت و سرد بود دلم براش سوخت از صب بهش محل نذاشتم ب خاطر همین بهش سلام کردم
-سلام
با ی لحن سردی جواب داد
اصن نگام نمیکرد رفت و نشست رو مبل و ب ی گوشه خیره شد معلوم بود داره فکر میکنه ک یهویی گوشیشو برداشت و ب یکی زنگ زد
ادامه دارد.....
۱۲.۳k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.