زندگی یک شیطان
پارت 38
پاشدم رفتمو پیش خاله نشستم و غذامو خوردم
۲پگی حالت خوبه
-اهم چرا بد باشم
2خوبه خب ب نظرم باید یواش یواش آماده شیم
*زود نیست
2تو که نمیدونی ساختن معجون چقد طول میکشه
*مگه چقد طول میکشه
2دو سه سال
*خاله شوخی میکنی
2نه ولی خب من یکم قبل درستش کردم تا اون موقع درست میشه
*اهم باش
*من میرم ب بابابزرگ زنگ بزنم ببینم اوضاع چطوریه
2باش
*پگی صبحونت تموم شد بیا کارت دارم
ویو پگی
داشتم صبحونمو می خوردم که اون حرفو زد سرمو بردم بالا بهش نگا کنم دیدم رفته بود
2عااا منم گشنم نیست تو خوردی تموم شد برو ببین چیکارت داره بعدشم بیا پیش من
-باشه
هوففففففففف مگه تنهایی از گلوم پایین میره
خوردم دیدم آره میره🙃🙂
پس بقیشم خوردم
بعد تموم شدن صبحونم رفتم ببینم کوک چیکارم داشت رفتم اتاقو گشتم ولی نبود اتاق خاله رو هم گشتم نبود همه جارو گشتم نبود که یهویی یچیزی عین ی خواب اومد جلو چشمم دیدم که اگه مسیری که جلوم هست رو مستقیم برم بعد برم سمت راست میرسم ب ی حیاط خلوت که کوک هم اونجاس خیلی عجیب بود انگار که بهم الهام شد فک کنم این از عوارض همین ماجراس خلاصه رفتم جایی که کوک اونجا بود
ویو کوک
تلفنم تموم شده بود و نشسته بودم و چشمام و بسته بودم خیلی حس خوبی میداد ک یهویی پگی اومد
-کوک
*چیه
-چیکارم داری زود بگو باید برم
*میدونی چیه
ویو پگی
حس بدی داشتم حیاط خلوت بودو منو کوک تنهایی اصن دلم نمی خواست ی لحظه هم اونجا بمونم فک کردم کوک می خواد در خواست رابطه کنه ولی خب کوک کلا تو هپروته (خودت تو هپروتی و عمت)
*میدونی چیه تا روز تولدت شایدم زود تر روز سختی باشه آخه اون روز قراره جنگیری بشی و اون شیطان درونت خیلی قویه و تو ضعیفی
-خب ک چی
*باید قوی بشی دیگه
-همین
*نه همین همینم که نه باید تا اون روز خون مار بخوری
-چیییییییییی
-من خون خودمم ب زور می خورم چ برسه ب خون مار
*ایییییی خون خود آدم مزه جنازه میده (پسرم چند بار جنازه خوردی🙃🙂) خون بقیه شیرینه اما خب خون مار طعم نداره من خودم هر روز می خورم نگران نباش اتفاقی نمیوفته
-.....
ادامه دارد.......
پاشدم رفتمو پیش خاله نشستم و غذامو خوردم
۲پگی حالت خوبه
-اهم چرا بد باشم
2خوبه خب ب نظرم باید یواش یواش آماده شیم
*زود نیست
2تو که نمیدونی ساختن معجون چقد طول میکشه
*مگه چقد طول میکشه
2دو سه سال
*خاله شوخی میکنی
2نه ولی خب من یکم قبل درستش کردم تا اون موقع درست میشه
*اهم باش
*من میرم ب بابابزرگ زنگ بزنم ببینم اوضاع چطوریه
2باش
*پگی صبحونت تموم شد بیا کارت دارم
ویو پگی
داشتم صبحونمو می خوردم که اون حرفو زد سرمو بردم بالا بهش نگا کنم دیدم رفته بود
2عااا منم گشنم نیست تو خوردی تموم شد برو ببین چیکارت داره بعدشم بیا پیش من
-باشه
هوففففففففف مگه تنهایی از گلوم پایین میره
خوردم دیدم آره میره🙃🙂
پس بقیشم خوردم
بعد تموم شدن صبحونم رفتم ببینم کوک چیکارم داشت رفتم اتاقو گشتم ولی نبود اتاق خاله رو هم گشتم نبود همه جارو گشتم نبود که یهویی یچیزی عین ی خواب اومد جلو چشمم دیدم که اگه مسیری که جلوم هست رو مستقیم برم بعد برم سمت راست میرسم ب ی حیاط خلوت که کوک هم اونجاس خیلی عجیب بود انگار که بهم الهام شد فک کنم این از عوارض همین ماجراس خلاصه رفتم جایی که کوک اونجا بود
ویو کوک
تلفنم تموم شده بود و نشسته بودم و چشمام و بسته بودم خیلی حس خوبی میداد ک یهویی پگی اومد
-کوک
*چیه
-چیکارم داری زود بگو باید برم
*میدونی چیه
ویو پگی
حس بدی داشتم حیاط خلوت بودو منو کوک تنهایی اصن دلم نمی خواست ی لحظه هم اونجا بمونم فک کردم کوک می خواد در خواست رابطه کنه ولی خب کوک کلا تو هپروته (خودت تو هپروتی و عمت)
*میدونی چیه تا روز تولدت شایدم زود تر روز سختی باشه آخه اون روز قراره جنگیری بشی و اون شیطان درونت خیلی قویه و تو ضعیفی
-خب ک چی
*باید قوی بشی دیگه
-همین
*نه همین همینم که نه باید تا اون روز خون مار بخوری
-چیییییییییی
-من خون خودمم ب زور می خورم چ برسه ب خون مار
*ایییییی خون خود آدم مزه جنازه میده (پسرم چند بار جنازه خوردی🙃🙂) خون بقیه شیرینه اما خب خون مار طعم نداره من خودم هر روز می خورم نگران نباش اتفاقی نمیوفته
-.....
ادامه دارد.......
۱۳.۹k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.