پارت ۵۲
پارت ۵۲
جیمین خواست از قدرتش استفاده کنه اما برق شدیدی نخاع تا مغزش رو فرا گرفت
سعی نکن نمیتونی از قدرت استفاده کنی
=نارا .....ک...کجاست
! نارا ؟ اون کیه؟ اون همون دختری که دارش زدیم
جیمین لحظه ای خشک شده و افتاد اصلا دقت نکرده بود سر نارا بالای تخت بود همون طور که به اون چهره ی معصوم نگا میکرد قطره اشکی نا خودآگاه فرو ریخت جکسون از اتفاقی که افتاد پوزخند زد با دستایی که همین چند دقیقه پیش زنش رو خفه کرده بود حالا میخواست بچه ی زنش رو هم بکشه با زدن بشکن بدن جبمین بالا اومد و مایع بنفش رنگی دورش رو احاطه کرد نامجون تلاش کرد که از دست نگهبانا خارج شه اما.......فلج کننده زود اثر کرده بود جکسون داد زد
! با بشکن من تو خاهی مرد و جای جام خونین رو به من نشون میده
با بشکن جکسون جیمین جدیدی از یه گوی بنفش خارج شد
+جیمیننننن
پایان فلش بک *
نارا متوجه هیچی نمیشد و یونگی مجبور شد بکشتش که نارا دستش رو عقب کشید و ناخودآگاه سمت جیمین که بهش حمله میکرد رفت و لحظه ای که جیمین میخواست چنگ بزنتش نارا توی بغل جیمین محو شد لحظه ای زمان برای جیمین ایستاد وارد فضایی سفید شد ... جکسون متعجب به دو زوج روی هوا نگاه کرد اما به دلیل اشک جیمین فلشی بالای سرش ظاهر شد و شروع به حرکت کرد جکسون تا خاست حرکت کنه که یونگی پرید و شروع به زدن جکسون کرد..... جیمین توی اون سفیدی راه میرفت که نارا رو همراه یه بچه ی کوچیک دید قلبش ریخت اما برگشتن نارا و دیدن چهره بچه کپ کرد اون .....ترکیبی ازشون بود .....نارا به ارتفاع نگا کرد و با وحشت به جیمین چسبید
+جیمین خاهش میکنم برگرد بیا باهم زندگی کنیم من ...فکر کردم میخوام با تو زندگی کنم
نارا احساس نا امیدی کرد به نظر میومد که جیمین حتی صداشو نمیشنید اما مشکل این نبود نارا دیگه تحمل نگه داشتن خودشو نداشت و نزدیک به افتادن به سمت پایین بود چشماش رو بست که نه اتیش زیر پاش رو ببینه و نه افتادنشو دستاش......رها شدن و سقوط کرد
............
جین و هانای نگران بیرون از عمارت بودن و بدون شک هانا با شنیدن انفجار تصمیم به ورود گرفته بود اما جین جلوش رو گرفت
هانا که از نگرانی دور ماشین میچرخید با دیدنشون دوید سمت یونگی که یونا رو بغل کرده بود
&خدایییی من خواهر من به قربانت
هانا همراه یونگی که سمت ماشین میرفت حرکت کرد یونا لبخند زد
*چ...چیزی نی
# بهتره زیاد حرف نزنی
هانا لحظه ای ایستاد .....اطراف رو نگا کرد دو نفر نبودن قلبش ایستاد
&ن..نارا کجاست ؟
جین با.......
جیمین خواست از قدرتش استفاده کنه اما برق شدیدی نخاع تا مغزش رو فرا گرفت
سعی نکن نمیتونی از قدرت استفاده کنی
=نارا .....ک...کجاست
! نارا ؟ اون کیه؟ اون همون دختری که دارش زدیم
جیمین لحظه ای خشک شده و افتاد اصلا دقت نکرده بود سر نارا بالای تخت بود همون طور که به اون چهره ی معصوم نگا میکرد قطره اشکی نا خودآگاه فرو ریخت جکسون از اتفاقی که افتاد پوزخند زد با دستایی که همین چند دقیقه پیش زنش رو خفه کرده بود حالا میخواست بچه ی زنش رو هم بکشه با زدن بشکن بدن جبمین بالا اومد و مایع بنفش رنگی دورش رو احاطه کرد نامجون تلاش کرد که از دست نگهبانا خارج شه اما.......فلج کننده زود اثر کرده بود جکسون داد زد
! با بشکن من تو خاهی مرد و جای جام خونین رو به من نشون میده
با بشکن جکسون جیمین جدیدی از یه گوی بنفش خارج شد
+جیمیننننن
پایان فلش بک *
نارا متوجه هیچی نمیشد و یونگی مجبور شد بکشتش که نارا دستش رو عقب کشید و ناخودآگاه سمت جیمین که بهش حمله میکرد رفت و لحظه ای که جیمین میخواست چنگ بزنتش نارا توی بغل جیمین محو شد لحظه ای زمان برای جیمین ایستاد وارد فضایی سفید شد ... جکسون متعجب به دو زوج روی هوا نگاه کرد اما به دلیل اشک جیمین فلشی بالای سرش ظاهر شد و شروع به حرکت کرد جکسون تا خاست حرکت کنه که یونگی پرید و شروع به زدن جکسون کرد..... جیمین توی اون سفیدی راه میرفت که نارا رو همراه یه بچه ی کوچیک دید قلبش ریخت اما برگشتن نارا و دیدن چهره بچه کپ کرد اون .....ترکیبی ازشون بود .....نارا به ارتفاع نگا کرد و با وحشت به جیمین چسبید
+جیمین خاهش میکنم برگرد بیا باهم زندگی کنیم من ...فکر کردم میخوام با تو زندگی کنم
نارا احساس نا امیدی کرد به نظر میومد که جیمین حتی صداشو نمیشنید اما مشکل این نبود نارا دیگه تحمل نگه داشتن خودشو نداشت و نزدیک به افتادن به سمت پایین بود چشماش رو بست که نه اتیش زیر پاش رو ببینه و نه افتادنشو دستاش......رها شدن و سقوط کرد
............
جین و هانای نگران بیرون از عمارت بودن و بدون شک هانا با شنیدن انفجار تصمیم به ورود گرفته بود اما جین جلوش رو گرفت
هانا که از نگرانی دور ماشین میچرخید با دیدنشون دوید سمت یونگی که یونا رو بغل کرده بود
&خدایییی من خواهر من به قربانت
هانا همراه یونگی که سمت ماشین میرفت حرکت کرد یونا لبخند زد
*چ...چیزی نی
# بهتره زیاد حرف نزنی
هانا لحظه ای ایستاد .....اطراف رو نگا کرد دو نفر نبودن قلبش ایستاد
&ن..نارا کجاست ؟
جین با.......
۴.۴k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.