پارت ۵۳
پارت ۵۳
جین با حرف هانا به بقیه نگا کرد
÷ جیمین کو ؟
تا نامجون خواست حرف بزنه اتیش بزرگی عمارت رو فرا گرفت و باعث شد بدن هانا سست شه و بیفته
٪هانا بلند شوووو
&چیو بلند شم سوختننننن میفهمیییییی
جیهوپ همونطور که دستش روی شونه ی هانا بود قطره اشکی ازش ریخت
# یونااااا بشیننن
*ولم کنننننننن
یونگی به زور جلوی یونا رو میگرفت
نامجون کپ کرده بود و تهیونگ جلوی کوک رو گرفته بود که وارد اون اتیش نشه .....یعنی واقعا اونا مردن مرگشون این بود ؟ جیمین تا ابد توی اون فضای سفید گیر کرده بود و نارا به دلیل ارتفاع بلند مرده بود؟ ...خب هیچکس نمیدونه
...........
دو سال بعد
یونا توی فضای سیاه رنگی قدم برداشت هانا و جیهوپ با لبخند به یونا نگاه میکردن و انگشتر های نامزدیشون تو دستشون میدرخشید یونا با رسیدن به آخر راهرو دست تو دست یونگی گذاشت و با لبخند بهش نگا کرد
+خیلی ممنون از همه که اومدین به این عروسیییی همینطور خواهر و برادر عزیزم...
نارا خواست حرفش رو ادامه بده که جیمین پرید وسط حرفش
=خب فک کنم وقتشه که دو عاشق دیگه رو به هم برسونیم مگه نه عزیزم
نارا به جیمین نگا کرد
+خب اره هرچند که ما هنوز هم اولی هستیم
جیمین خندید
=اره هستیم
هردو با عشق به هم نگا کردن همونطور که دو سال قبل به هم نگاه میکردن
........
نارا خودش رو بین هوا حس کرد پس چرا نمیرسید پایین با باز کردن چشماش جیمینی رو دید که بهش زل زده
=فک کردی ولت میکنم؟
+اینطور به نظر میرسید
=بیا از اینجا خارج شیم
+اما جام
جیمین خنده ای کرد
=تو دستمه
جیمین بعد این حرف به ارومی به سمت زمین حرکت کرد و با سرعت از بین اتیش عبور کرد
چند دقیقه بعد
جیمین داد زد
=ایییی دهنممممم
نارا با ذوق گفت
+نیش نداریییییی باورم نمیشهههه
جیمین به نارا نگا کرد و اشکش رو پاک کرد
=شوخی؟
+نه راست میگم
همه با خوشحالی پریدن هوا و از اون جام خوردن و ......جیمینم بالاخره حلقه ی توی جیبش رو دست نارا کرد :)
میدونم پایان بی ربطی داشت معذرت:)
جین با حرف هانا به بقیه نگا کرد
÷ جیمین کو ؟
تا نامجون خواست حرف بزنه اتیش بزرگی عمارت رو فرا گرفت و باعث شد بدن هانا سست شه و بیفته
٪هانا بلند شوووو
&چیو بلند شم سوختننننن میفهمیییییی
جیهوپ همونطور که دستش روی شونه ی هانا بود قطره اشکی ازش ریخت
# یونااااا بشیننن
*ولم کنننننننن
یونگی به زور جلوی یونا رو میگرفت
نامجون کپ کرده بود و تهیونگ جلوی کوک رو گرفته بود که وارد اون اتیش نشه .....یعنی واقعا اونا مردن مرگشون این بود ؟ جیمین تا ابد توی اون فضای سفید گیر کرده بود و نارا به دلیل ارتفاع بلند مرده بود؟ ...خب هیچکس نمیدونه
...........
دو سال بعد
یونا توی فضای سیاه رنگی قدم برداشت هانا و جیهوپ با لبخند به یونا نگاه میکردن و انگشتر های نامزدیشون تو دستشون میدرخشید یونا با رسیدن به آخر راهرو دست تو دست یونگی گذاشت و با لبخند بهش نگا کرد
+خیلی ممنون از همه که اومدین به این عروسیییی همینطور خواهر و برادر عزیزم...
نارا خواست حرفش رو ادامه بده که جیمین پرید وسط حرفش
=خب فک کنم وقتشه که دو عاشق دیگه رو به هم برسونیم مگه نه عزیزم
نارا به جیمین نگا کرد
+خب اره هرچند که ما هنوز هم اولی هستیم
جیمین خندید
=اره هستیم
هردو با عشق به هم نگا کردن همونطور که دو سال قبل به هم نگاه میکردن
........
نارا خودش رو بین هوا حس کرد پس چرا نمیرسید پایین با باز کردن چشماش جیمینی رو دید که بهش زل زده
=فک کردی ولت میکنم؟
+اینطور به نظر میرسید
=بیا از اینجا خارج شیم
+اما جام
جیمین خنده ای کرد
=تو دستمه
جیمین بعد این حرف به ارومی به سمت زمین حرکت کرد و با سرعت از بین اتیش عبور کرد
چند دقیقه بعد
جیمین داد زد
=ایییی دهنممممم
نارا با ذوق گفت
+نیش نداریییییی باورم نمیشهههه
جیمین به نارا نگا کرد و اشکش رو پاک کرد
=شوخی؟
+نه راست میگم
همه با خوشحالی پریدن هوا و از اون جام خوردن و ......جیمینم بالاخره حلقه ی توی جیبش رو دست نارا کرد :)
میدونم پایان بی ربطی داشت معذرت:)
۴.۹k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.