من اومدمممممم چطورید؟ بالاخره دردسرا از سرم باز شد اومدم
من اومدمممممم چطورید؟ بالاخره دردسرا از سرم باز شد اومدم پارت آخر رو بزارممم:)
پارت ۵۰
فلش بک شب روز قبل *
جیمین به دلیل سر و صدایی که توی خونه بود به پشت بوم رفته بود نارا هم به دلیل اینکه هوایی بخوره وارد پشت بوم شد با دیدن جیمین لبخندی زد و به سمتش حرکت کرد
+ میدونی روزی که تو آمریکا دیدمت انتظار نداشتم بعداًم ببینمت
نارا بعد این حرف کنار جیمین نشست که به خاطر صداش سرش رو سمتش برگردونده بود
جیمین همراه با لبخند گفت
=میدونی از وقتی گفتی در واقع تو کره زندگی میکنی گفتم احتمال دیدنمون شاید زیاد باشه اما به نظر میاد صد درصد بود
+آره صد در صد میدونی تو این مدت که اینجا بودم خیلی چیزا یاد گرفتم و دیدم ولی فکر کنم ارزششو داشت حتی با اینکه دم مرگ بودم
بعد این حرف نارا جیمین لحظهای کلمه به ذهنش اومد که دوست داشت تو همون آمریکا به نارا بگه لحظهای تصمیم به این گرفته بود که کاملاً نارا رو رها کنه چون اون خون آشام بود و نارا یه ادم نمیخواست دوباره داستان اون آدم و خون آشام اتفاق بیفته اما شاید داستان و سرنوشت خودش و نارا یه چیز دیگه بود پس به امتحان حرفی که میخواست بزنه میارزید
=نارا من میخواستم یه چیزیو بهت بگم
+چی
=نمیدونم میخوای چه ری اکشن یا چه جوابی در مقابل این داشته باشی اما میخوام دفعه بعد که ازم پرسیدن زیباترین چیزی که توی این زمین دیدی چی بوده جای اینکه به ماه نگاه کنم به ماه روی زمینم نگاه کنم
نارا لحظهای مکث کرد منظور جیمین رو نمیفهمید اما با برگشتن به سمت جیمین و دیدن اینکه داره بهش نگاه میکنه متوجه حرفش شد اون همین الان غیر منتظره به نارا اعتراف کرد
+خوب یه ذره برام عجیبه اما فکر کنم نیاز به
جیمین با عجله روی حرف نارا پرید
=میتونی فکر کنی ولی بدون من تا وقتی جواب بدی منتظرتم
نارا به جیمین لبخند زد و باعث شد که جیمین هم بهش لبخند بزنه و این نگاهها به دلیل ورود کوک به پشت بوم از بین رفت
پایان فلش بک*
نارا با به یاد آوردن خاطرات لبخند زد و متوجه حرف های الکس نمیشد الکس نفس کلافه ای کشید و زد تو سر نارا
♡ میفهمی چی میگم
+ ها؟
در همین حین صدای زن آشنایی اومد
● احساس نمیکنین باید عجله کنین؟
♡ اوه مایا
نارا محو مایا شد خانمی جوان که ته چهره ی شوگا و نامجون رو داشت اون باید زن فراری باشه الکس به سرعت بعد تعظیم کرد دست نارا رو گرفت و برد مایا نگاهی بهشون کرد با لبخند غمناکی زیر لب گفت
●مراقبشون باش نارا چون من نمیتونم
♡ میشه یه ذره جیغ بکشی که مثلا دارم زوری میبرمت ؟
+ چی ؟ آه اره .........ولم کننننننن چیکار داریییییی
الکس ......
پارت ۵۰
فلش بک شب روز قبل *
جیمین به دلیل سر و صدایی که توی خونه بود به پشت بوم رفته بود نارا هم به دلیل اینکه هوایی بخوره وارد پشت بوم شد با دیدن جیمین لبخندی زد و به سمتش حرکت کرد
+ میدونی روزی که تو آمریکا دیدمت انتظار نداشتم بعداًم ببینمت
نارا بعد این حرف کنار جیمین نشست که به خاطر صداش سرش رو سمتش برگردونده بود
جیمین همراه با لبخند گفت
=میدونی از وقتی گفتی در واقع تو کره زندگی میکنی گفتم احتمال دیدنمون شاید زیاد باشه اما به نظر میاد صد درصد بود
+آره صد در صد میدونی تو این مدت که اینجا بودم خیلی چیزا یاد گرفتم و دیدم ولی فکر کنم ارزششو داشت حتی با اینکه دم مرگ بودم
بعد این حرف نارا جیمین لحظهای کلمه به ذهنش اومد که دوست داشت تو همون آمریکا به نارا بگه لحظهای تصمیم به این گرفته بود که کاملاً نارا رو رها کنه چون اون خون آشام بود و نارا یه ادم نمیخواست دوباره داستان اون آدم و خون آشام اتفاق بیفته اما شاید داستان و سرنوشت خودش و نارا یه چیز دیگه بود پس به امتحان حرفی که میخواست بزنه میارزید
=نارا من میخواستم یه چیزیو بهت بگم
+چی
=نمیدونم میخوای چه ری اکشن یا چه جوابی در مقابل این داشته باشی اما میخوام دفعه بعد که ازم پرسیدن زیباترین چیزی که توی این زمین دیدی چی بوده جای اینکه به ماه نگاه کنم به ماه روی زمینم نگاه کنم
نارا لحظهای مکث کرد منظور جیمین رو نمیفهمید اما با برگشتن به سمت جیمین و دیدن اینکه داره بهش نگاه میکنه متوجه حرفش شد اون همین الان غیر منتظره به نارا اعتراف کرد
+خوب یه ذره برام عجیبه اما فکر کنم نیاز به
جیمین با عجله روی حرف نارا پرید
=میتونی فکر کنی ولی بدون من تا وقتی جواب بدی منتظرتم
نارا به جیمین لبخند زد و باعث شد که جیمین هم بهش لبخند بزنه و این نگاهها به دلیل ورود کوک به پشت بوم از بین رفت
پایان فلش بک*
نارا با به یاد آوردن خاطرات لبخند زد و متوجه حرف های الکس نمیشد الکس نفس کلافه ای کشید و زد تو سر نارا
♡ میفهمی چی میگم
+ ها؟
در همین حین صدای زن آشنایی اومد
● احساس نمیکنین باید عجله کنین؟
♡ اوه مایا
نارا محو مایا شد خانمی جوان که ته چهره ی شوگا و نامجون رو داشت اون باید زن فراری باشه الکس به سرعت بعد تعظیم کرد دست نارا رو گرفت و برد مایا نگاهی بهشون کرد با لبخند غمناکی زیر لب گفت
●مراقبشون باش نارا چون من نمیتونم
♡ میشه یه ذره جیغ بکشی که مثلا دارم زوری میبرمت ؟
+ چی ؟ آه اره .........ولم کننننننن چیکار داریییییی
الکس ......
۷.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.