عشق و نفرت پارت
عشق و نفرت پارت۱۳💙
جدا شدن و هردو نفس نفس میزدن
کوک:فکر کنم امشب باز عاشقم شدی
مینسو:(خنده و به شونه کوک زد)کوککک
کوک:خیلی خب اما حق با من بود لیدی
مینسو:نخیرم
کوک:فکر کنم خیلی خوش شانس یچون باید برم پیش بابام کارم داشت وگرنه همین الان بهت ثابت میکردم عاشقمی یا نه(با لبخند دختر کش جذاب لعنتییییی)
مینسو:(سرفه)چیز...بهتره باباتو منتظر نذاری بنده خدا منتظرته
کوک:شبت بخیر ماه قشنگم(پیشونیشو بوسید و رفت )
مینسو:(لبخند)
درسته با هر حرکت کوک خر میشدممم
ساعت۹:۰۰صبح
ویو مینسو
از خواب بیدار شدم...کوک پیشم نبود
رفته بود سرکار مثل همیشه
رفتم کارای لازمو کردم و رفتم پیش اجوما
پایان ویو
اجوما:صبحت بخیر دخترم
مینسو:بهمچنین اجوما(لبخند)
ویو میسنو
نشستم پشت میز و گوشیمو روشن کردم و کوک پیامم داده بود
«کوک:صبحت بخیر کوچولوو!
من ساعت۶خونم تا شب اماده باش تولد یکی از همکارای خیلی قدیمیمه
ساعت ۶:۴۰دقیقه بیا بیرون منتظرتم لیدی»
پایان ویو
مینسو:وای چی بپوشم حالا...اصلا کجای من کوچولوعه...همون لیدی بهتره هوففف اصلا ولش کن حالا چی بپوشم(با خودش حرف میزنه
اجوما:(خنده)دخترم چیزی شده؟
مینسو:نه اجوما...خب راستش شب با کوک قراره بریم مهمونی ولی نمیدونم چی بپوشم
اجوما:هرچی بپوشی بهت میاد دختر قشنگم
مینسو:وای اجوما بخدا اگر نبودی تو این خونه دق میکردم
اجوما:عه خدانکنه دخترم این وه حرفیه میزنی مینسو:بخدا حقیقته اجوما...حقیقت
اجوما:پاشو دخت...
-اجوما به کارات میرسی یا حرف میزنی
اجوما:ن..نه خانم داشتم کار میکردم
-خوبه
مینسو:صب..صبحتون بخیر
-(نگاه به مینسو کرد و سر تکون داد)راستی اجوما برای ناهار من و سومین نمیایم قراره بریم یکم اطرافو نشونش بدم و چندتا خرید داره همراهش میرم
اجوما:باشه خانوم بسلامت
مینسو:هعی ..ببخشید اجوما تقصیر من شد
اجوما:نه دخترم اشکالی نداره پاشو برو توام یه فکری به شبت کن
مینسو:(خنده)فکر کنم همینطوره
ویو مینسو
اجوما از وقتی اومدم تو این خونه مثل مادرم باهام رفتار میکنه خیلی مهربونه و همیشه بهم دلگرمی میده و نمیخوام کاری کنم که باعث شرمندگیش بشم
با کلی فکر به اجوما و مادر کوک به اتاقم رفتم
و کل کمد لباسامو دراوردم قشنگ تا بالاخره بین اون هزارتا لباس دوتاش برای امشب به چشمم اومد پس کنارشون گذاشتم یکیش مشکی بود و یکی دیگه آبی خوش رنگ
(عکسشو میزارم)
پایان ویو
ساعت۲:۰۰ظهر
اجوما:دخترم بیا پایین ناهار حاضره
مینسو:چشم تجوما اومدم
مینسو:انگاری امروز برای ناهار تنهام
اجوما:(لبخند متاسفانه ای زد)نوش جونت
مینسو:ممنون اجوما...اجوما یدقه وایسا
ادامه دارد...
جدا شدن و هردو نفس نفس میزدن
کوک:فکر کنم امشب باز عاشقم شدی
مینسو:(خنده و به شونه کوک زد)کوککک
کوک:خیلی خب اما حق با من بود لیدی
مینسو:نخیرم
کوک:فکر کنم خیلی خوش شانس یچون باید برم پیش بابام کارم داشت وگرنه همین الان بهت ثابت میکردم عاشقمی یا نه(با لبخند دختر کش جذاب لعنتییییی)
مینسو:(سرفه)چیز...بهتره باباتو منتظر نذاری بنده خدا منتظرته
کوک:شبت بخیر ماه قشنگم(پیشونیشو بوسید و رفت )
مینسو:(لبخند)
درسته با هر حرکت کوک خر میشدممم
ساعت۹:۰۰صبح
ویو مینسو
از خواب بیدار شدم...کوک پیشم نبود
رفته بود سرکار مثل همیشه
رفتم کارای لازمو کردم و رفتم پیش اجوما
پایان ویو
اجوما:صبحت بخیر دخترم
مینسو:بهمچنین اجوما(لبخند)
ویو میسنو
نشستم پشت میز و گوشیمو روشن کردم و کوک پیامم داده بود
«کوک:صبحت بخیر کوچولوو!
من ساعت۶خونم تا شب اماده باش تولد یکی از همکارای خیلی قدیمیمه
ساعت ۶:۴۰دقیقه بیا بیرون منتظرتم لیدی»
پایان ویو
مینسو:وای چی بپوشم حالا...اصلا کجای من کوچولوعه...همون لیدی بهتره هوففف اصلا ولش کن حالا چی بپوشم(با خودش حرف میزنه
اجوما:(خنده)دخترم چیزی شده؟
مینسو:نه اجوما...خب راستش شب با کوک قراره بریم مهمونی ولی نمیدونم چی بپوشم
اجوما:هرچی بپوشی بهت میاد دختر قشنگم
مینسو:وای اجوما بخدا اگر نبودی تو این خونه دق میکردم
اجوما:عه خدانکنه دخترم این وه حرفیه میزنی مینسو:بخدا حقیقته اجوما...حقیقت
اجوما:پاشو دخت...
-اجوما به کارات میرسی یا حرف میزنی
اجوما:ن..نه خانم داشتم کار میکردم
-خوبه
مینسو:صب..صبحتون بخیر
-(نگاه به مینسو کرد و سر تکون داد)راستی اجوما برای ناهار من و سومین نمیایم قراره بریم یکم اطرافو نشونش بدم و چندتا خرید داره همراهش میرم
اجوما:باشه خانوم بسلامت
مینسو:هعی ..ببخشید اجوما تقصیر من شد
اجوما:نه دخترم اشکالی نداره پاشو برو توام یه فکری به شبت کن
مینسو:(خنده)فکر کنم همینطوره
ویو مینسو
اجوما از وقتی اومدم تو این خونه مثل مادرم باهام رفتار میکنه خیلی مهربونه و همیشه بهم دلگرمی میده و نمیخوام کاری کنم که باعث شرمندگیش بشم
با کلی فکر به اجوما و مادر کوک به اتاقم رفتم
و کل کمد لباسامو دراوردم قشنگ تا بالاخره بین اون هزارتا لباس دوتاش برای امشب به چشمم اومد پس کنارشون گذاشتم یکیش مشکی بود و یکی دیگه آبی خوش رنگ
(عکسشو میزارم)
پایان ویو
ساعت۲:۰۰ظهر
اجوما:دخترم بیا پایین ناهار حاضره
مینسو:چشم تجوما اومدم
مینسو:انگاری امروز برای ناهار تنهام
اجوما:(لبخند متاسفانه ای زد)نوش جونت
مینسو:ممنون اجوما...اجوما یدقه وایسا
ادامه دارد...
- ۲.۶k
- ۰۹ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط