از خدا بخواه دخترم
از خدا بخواه دخترم!
هربار هجوم رویا و آرزو کاسه صبرمو لبریز کرد تو زندگیم بابام بهم گفت "از خدا بخواه دخترم".
هربار ترسیدم و خواستم بی خیال رویاهام بشم بابام بهم گفت" فقط قدم اولش سخته من به تو باور دارم تو میتونی دخترم"
هربار دلم گرفت و بارونی شد مامانم بهم گفت تو قوی تر ازین حرفایی دخترم.. همینطور که تو آشپزخونه باهم کیک میپختیم.. ریز ریز براش تعریف میکردمو تموم سعیشو میکرد که بشنوه و حسهای خوب بهم بده.
هربار دلم تنگ شد و تنها بودم مامانم دوست و رفیقم شد باهم پیاده روی رفتیم کل مسیرو حرف زدیم یا اگر از هم دور بودیم کلی باهم چت کردیم.. و مامانم هی استیکرای گل و جملات انرژی مثبت برام فرستاد.
هربار کم میارم بابا و مامان یه قدم جلوتر از من وایسادن که دستمو بگیرن.
دیدی یه موقع تشنه ایی و هیج نوشیدنی به جز آب عطشتونو رفع نمیکنه!
منم همینم یه موقع هایی که خودم ام نمیدونم چمه، چرا دلم باز نمیشه،
حرفایی که زدم مطمئنم حرف خیلی از شماهام هست. شمام داستانای خودتونو از پدر و مادراتون دارید.
نه غمگین بودم نه خوشحال!
تو فکر بودم اما نمیدونم تو چه فکری!
بارون میخورد تو صورتم
و تنها کاری که دوست داشتم بکنم شکرگذاری بود!
از خدا تشکر کردم که کلی نعمت کوچیک و بزرگ تو زندگیم دارم. از خدا خواستم همه پدر و مادرا سلامت باشن و دلهاشون گرم و امیدوار باشه!❤
هربار هجوم رویا و آرزو کاسه صبرمو لبریز کرد تو زندگیم بابام بهم گفت "از خدا بخواه دخترم".
هربار ترسیدم و خواستم بی خیال رویاهام بشم بابام بهم گفت" فقط قدم اولش سخته من به تو باور دارم تو میتونی دخترم"
هربار دلم گرفت و بارونی شد مامانم بهم گفت تو قوی تر ازین حرفایی دخترم.. همینطور که تو آشپزخونه باهم کیک میپختیم.. ریز ریز براش تعریف میکردمو تموم سعیشو میکرد که بشنوه و حسهای خوب بهم بده.
هربار دلم تنگ شد و تنها بودم مامانم دوست و رفیقم شد باهم پیاده روی رفتیم کل مسیرو حرف زدیم یا اگر از هم دور بودیم کلی باهم چت کردیم.. و مامانم هی استیکرای گل و جملات انرژی مثبت برام فرستاد.
هربار کم میارم بابا و مامان یه قدم جلوتر از من وایسادن که دستمو بگیرن.
دیدی یه موقع تشنه ایی و هیج نوشیدنی به جز آب عطشتونو رفع نمیکنه!
منم همینم یه موقع هایی که خودم ام نمیدونم چمه، چرا دلم باز نمیشه،
حرفایی که زدم مطمئنم حرف خیلی از شماهام هست. شمام داستانای خودتونو از پدر و مادراتون دارید.
نه غمگین بودم نه خوشحال!
تو فکر بودم اما نمیدونم تو چه فکری!
بارون میخورد تو صورتم
و تنها کاری که دوست داشتم بکنم شکرگذاری بود!
از خدا تشکر کردم که کلی نعمت کوچیک و بزرگ تو زندگیم دارم. از خدا خواستم همه پدر و مادرا سلامت باشن و دلهاشون گرم و امیدوار باشه!❤
- ۵.۷k
- ۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط