🪐پارت 7آخر🪐
🪐پارت 7آخر🪐
ات: امدم خودم رو بکشم که نامجون وارد اتاق شد
نامجون: نه ات ات صبر کن برات همه چی رو توضیح میدم
ات: چی رو توضیح میدی هق تو خانوادم رو کشتی الانم که من عاشقت شدم منو میخوای بکشی
نامجون: ات تو همه چی رو نمیدونی صبر کن هق (نامجون هم داشت گریه میکرد😭)
ات: اخه چرا چرا خواهرم رو کشتی
نامجون: بزار برات توضیح میدم
ات: بگو زود باش بگو ببینم باید خودمو بکشم یا تورو
نامجون: باشه اما اول اون اصلحه رو بزار کنار
ات: میگی یا خودمو بکشم هق هق
نامجون: باشه باشه اروم باش
(خوب من عاشق خواهرت بودم وقتی که گفت میخوان به زور بدنش به یوهان من عصبی شدم و رفتم که یوهان رو بکشم وقتی رفتم دیدم مامان بابای من و مامان بابای تو چهار تاشون افتادن رو زمین یوهان اونا رو کشته بود و سوجین رو گروگان گرفته بود وقتی من رفتم یوهان منو تهدید کرد و گفت اگه بیای جلو سوجین رو میکشم من رفتم جلو که تفنگ رو از یوهان بگیرم ولی تیر در رفت و خورد به سوجین و سوجین در حالی که داشت جون میداد تو رو به من سپرد من اینقدر عصبی بود که یوهان رو هم کشتم )
ات: نه نه چراااااا خداااایا
نامجون: بخاطر من همه ی اینا اتفاق افتاد پس اگر کسی باید بمیره اون منم نه تو
ات: هق هق خدایااا 😭😭😭
نامجون: امدم برم تا اصلحه رو از ات بگیرم اما ات نمیزاشت و هی میگفت نه منم باید بمیرم که یهو تیر شلیک شد تیر خورده بود به قلب ات
ات: هق هق نامجون منم دارم میمیرم مواظب خودت باش
نامجون: نه نه نمیشه ات پاشوووو پاااشوووو هق هقق پاشو
(یک سال بعد )
(نامجون: ات مرد من هم بخاطر قتل افتادم زندان و حبس ابد هستم و هر روز بخاطر اینا زجر میکشم😭😭🙃)
پایان امیدوارم خوشتون بیاد☘️✨
ات: امدم خودم رو بکشم که نامجون وارد اتاق شد
نامجون: نه ات ات صبر کن برات همه چی رو توضیح میدم
ات: چی رو توضیح میدی هق تو خانوادم رو کشتی الانم که من عاشقت شدم منو میخوای بکشی
نامجون: ات تو همه چی رو نمیدونی صبر کن هق (نامجون هم داشت گریه میکرد😭)
ات: اخه چرا چرا خواهرم رو کشتی
نامجون: بزار برات توضیح میدم
ات: بگو زود باش بگو ببینم باید خودمو بکشم یا تورو
نامجون: باشه اما اول اون اصلحه رو بزار کنار
ات: میگی یا خودمو بکشم هق هق
نامجون: باشه باشه اروم باش
(خوب من عاشق خواهرت بودم وقتی که گفت میخوان به زور بدنش به یوهان من عصبی شدم و رفتم که یوهان رو بکشم وقتی رفتم دیدم مامان بابای من و مامان بابای تو چهار تاشون افتادن رو زمین یوهان اونا رو کشته بود و سوجین رو گروگان گرفته بود وقتی من رفتم یوهان منو تهدید کرد و گفت اگه بیای جلو سوجین رو میکشم من رفتم جلو که تفنگ رو از یوهان بگیرم ولی تیر در رفت و خورد به سوجین و سوجین در حالی که داشت جون میداد تو رو به من سپرد من اینقدر عصبی بود که یوهان رو هم کشتم )
ات: نه نه چراااااا خداااایا
نامجون: بخاطر من همه ی اینا اتفاق افتاد پس اگر کسی باید بمیره اون منم نه تو
ات: هق هق خدایااا 😭😭😭
نامجون: امدم برم تا اصلحه رو از ات بگیرم اما ات نمیزاشت و هی میگفت نه منم باید بمیرم که یهو تیر شلیک شد تیر خورده بود به قلب ات
ات: هق هق نامجون منم دارم میمیرم مواظب خودت باش
نامجون: نه نه نمیشه ات پاشوووو پاااشوووو هق هقق پاشو
(یک سال بعد )
(نامجون: ات مرد من هم بخاطر قتل افتادم زندان و حبس ابد هستم و هر روز بخاطر اینا زجر میکشم😭😭🙃)
پایان امیدوارم خوشتون بیاد☘️✨
۲۸.۸k
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.